عموپورنگ : سنگ صبور بچه ها

به نام  خدا

سلام به دوستان

اینجا هر چه دلتان می خواهد برایم بنویسید در نزد من محفوظ خواهد ماند و اگر دوست داشتید  اشاره کنید که نوشته تون در این پست ظاهر شود و یا نه بدون تایید بماند  هدف از این کار  مشخص شدن  موضوعات وبلاگ و همچنین باور برخی دوستان که من به همه شون احترام خاصی قائلم

112 responses

15 08 2009
فروغ

دوباره سلام عمویی…ببخشید …نمیدونم چرا نمیتونم تو پست جدیدتون نظر بدم…برام کامل باز نمیشه…جایی نداره که پست الکترونیک رو وارد کنم…
اما تو پست های قبلتون میشه…اینجا هم میشه…!دلیلشو نمیدونم فقط میخواستم بگم…
ممنون که جوابم رو دادین..
خیلییییییییییییییییی دوووووووووووووستون دارم…
تعجب نکنید من هی میرم و میام…همش از ذوق و خوشحالیه!…
التماس دعا….
خدانگهدار

15 08 2009
همانظري

سلام عموجون.
واي عمو به خدا نميتنوم اصلا اينهمه چيزاي شگفتو باور كنم.

عمو يعني ديگه راستي راستي باهامونين؟؟؟

خديااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا دوستت دارم .
عمو خيلي ماهي خيلي خيلي زياد

16 08 2009
fatemeh

(عمو جون ترخدا بخون آخه همیشه دنبال یه فرصت بودم تا اینارو بهت بگم)
سلام

ممنون این بخش خیلی خوبیه حالا راحت میتونیم با عمومون دردودل کنیم نمیدونی چقدر حرف توی دلم هست نمیدونم از کجا بگم اصلا نمیدونم میشه گفت یا نه…
خوشحالم از اینکه باهامون حرف میزنی با اولین جوابی که ازت گرفتم فکر کردم داری از نزدیک میگی سلام دختر گلم هنوزم باورم نمیشه
البته یه بار از نزدیک دیدمت یادته سال 86که اومدی همدان اومدی تپه عباس آباد روز قبلش گفتی از ساعت 8میای اونجا وبرنامه اجرا میکنی آخرشم نماز جماعت میخونیم اونروز جمعه بود نمیدونی چه جمعیتی به خاطر وجود نازنینت از کوه میکشیدن بالا شایدم میدونی…
اونروز صبحونه از گلوم پایین نمیرفت میترسیدم از برنامت جا بمونم بدو بدو خودمو رسوندم اون بالا مامان و خواهرم جا موندن و دیگه نفهمیدم کجا رفتن …
آره اومدم اون بالا و خوشحال از اینکه هنوز نیومدی ومنتظرشدم تا بیای…
منتظر منتظر منتظر….
ثانیه به ثانیه…
دقیقه به دقیقه…
ساعت به ساعت…
زمان همینطور میگذشتو ما زیر آفتاب داغ منتظر بودیم…
همش وعده که عمو داره میاد ولی…
تا بالاخره لحظه موعود فرارسید…
اومدی ولی چه اومدنی بعداز 3 ساعت تازه وقتی اومدی بلندگویی که سمت ما بود قطع شد صدای همه دراومده بود نمیدونی چه حالی داشتم باورم نمیشد که به آرزوم رسیدم نمیدونی وقتی داشتم ازت فیلم میگرفتم دستام چه جوری میلرزید یادته رفته بودی رو اون ماشینه یادته پای امیر محمدو الهی بمیرم حتما خیلی درد داشت همش بغل آقای آقا جان زاده بود…
آره اومدی ولی کمتر از15دقیقه…
خدافظی کردی ولی هنوز اون بالا بودی خودمو کشتم تا بیام نزدیکت اومدمو فقط نگات کردم توحال خودم بودم که دیدم رفتی پایین…
خیلی زود رفتی خیلی زود…
یادته لباس سربازو رو پوشیدی و تو دسته ای از اونا رفتی ولی بازم از میون اونا پیدات کردم بایه عینک و یه لبخند همیشگی و…
و…
ورفتی…
نمیدونم خبر داری یا نه ولی بعداز رفتنت همه چی بهم ریخت جمعیت پراکنده و یه عالمه بچه گم شده که تعدادشون از اتاق اطلاعات بیرون زده بود منم یکیشون بودم ولی زود خانوادمو پیدا کردم…
وقتی اومدم پیش بابام گفت توی ماشین دیدتت کلی غصه خوردم آخه یه دل سیر نگات نکردم…
شب یه برنامه پخش کرد مربوط به قبل از اینکه بری…
یادته با اون لباس آستین کوتاه باهات مصاحبه کردند…
رفتم توی آشپزخونه به بهانه بردن ظرفا اخه داشتیم شام میخوردیم…
رفتم و کلی گریه کردم برای اینکه رفتی خیلی هم زود رفتی…
نمیدونی هرروز با چه ذوق و شوقی از مدرسه میومدم تا برنامتو ببینم…
میدونم به هیچ کدومتون خوش نگذشت به خاطر همبنم پارسال با اینکه اومدی ولی هیچ خبری ازت نبود…
ولی به بقیه حسودیم میشه اخه وقتی به شهرای دیگه میری 1ساعت براشون برنامه اجرا می کنی ولی ما…
امسالم که نیومدی …
میدونم از این مردم خیلی بدی دیدی…
از اون سال دیگه به اونجا نرفتم چون دوست ندارم یادم بیاد چطوری اومدی و رفتی همه 2شب پیش رفتن ولی من نرفتم یعنی با خودم عهد کردم که هیچوقت نرم…
وای ترخدا ببخشید سرتو درد آوردم…
حالا ببینم این همه خاطره رو خوندی یا گفتی ولش کن وقت میبره؟
مرسی که خوندی
تا وقتی دنیا ننیاست و ستاره ها تو آسمونن به اندازه همشون دوست دارم
بازم میام البته اگر مزاحم نباشم
پس فعلا


سلام فاطمه جان دختر گلم این بار که اومدم قبلش اطلاع رسانی می کنم که تو هم بیایی از نزدیک منو ببینی موفق باشید

16 08 2009
دوست

آقای فرضیایی می خواستم یه نکته مهم بگم اونم این است که شما تا قبل از اینکه به انگلستان بروید به نظر می آمد لااقل برای دیگران ارزش قائل بودید اما حالا حد اقل من که از نزدیک این را حس کردم که ۱ ماه روزی ۱۶ ساعت از ۸ صبح تا ۳ صبح فرداش وقت می گذاشتم تا سایتی بسازم که هم بار آمورشی داشته باشد هم شاد و سرگرم کننده باشد وقتی تمام شد ۱ مرداد بود مادرم زنگ زنگ زدن به آقای آقاجانزاده که بتوانم سایت را به دستتان برسانم ایشون فقط تا مادرم توضیح دادن گفتند من وقت ندارم خداحافظ و قطع کردند.ایشون خودشون به بزرگتر توهین کردند چطور شما ها دم از صداقت می زنید من ۴ بار خواستم از اشکالات برنامه مطلعتان کنم ولی شما نخواستید چطور انتظار دارید ما حرف شما را باور کنیم.
امید وارم عاقبت شما مثل شبکه دو نشود.

عموپورنگعمو پورنگ : سلام ممنون از شما اگر بابت این موضوع بوده است شماره تلفن برایم بگذارید تا شخصا ازشون عذرخواهی کنم در ضمن تو این وبلاگ کافیه فقط در یکی از پست ها کامنت بگذارید … کافیست …حتما خواهم دید جواب به کامنت ها فقط روزهای پنجشنبه و جمعه انجام می شود موفق باشید دست علي يارتون خدانگهدارتون **** توقلب ما ميمونه اميد ديدارتون

16 08 2009
شیرین

ای بات کلا اسمونه خدا 🙂 به بنامه او مهربونه خدا 🙂
سلام خدا سلام بنده خوب خدا سلام عمو داریوش 🙂
عمو دارم ذوق مرگ میشم …..خیلی خوشحالم که دوباره پیشمونی 🙂
الهی من قربونه سنگ صبوره خودم بشم …… …..

16 08 2009
شیرین

عمو جون بعضی وقتا با خودم فکر میکنم ادم مگه میشه اینقدر مهربون باشه!ادم مگه میشه اینقدر با گذشت باشه!ادم مگه میتونه اینقدر با مرام باشه!!ادم مگه میتونه اینقدر فروتن و افتاده باشه!
عمو داریوش من شمارو از نزدیک دیدم فکر کنم 3_4 باری بشه ……2 بار تو میدونه ازادی دیدمتون عمو جونم ماشالله بزنم به تخته چقدر طرفدار دارین داشتم بین مردم خفه میشدم 1 بارم توی حسینیه ارشاد دیدمت روز نیکوکاری برنامه داشتی اون روز برای اولین بار شعر نیکوکاری رو خوندین 🙂
یه بارم از نزدیک دیدمتون چشم تو چشم ….نفس به نفس….صدای قلبتونم شنیدم …..
بهتون سلام کردم شما هم جواب سلاممو دادین مهربون …..اما یه چیزی اون موقع برام خیلی خنده دار بووووود …الهی قربونت برم که اینقدر فینگیلی هستی فکر کنم 160 باشی!! 🙂 اخه من قد بلندم 176 سانت قدمه …فک کن….دیگه فک کنم تا اخرش رو فهمیدی……… 🙂 همین تیریپته که ما رو کشته……کوچولوی من
.
بازم مییام 🙂
از حرف زدنم که ناراحت نشدی!!!
دوست دارم از اینجا تا به اسمون فرشته روی زمین
بای

16 08 2009
??

ببخشيد،خيلي معذرت مي خوام
قسمت آخر حرفاي شيرين..واقعا شيرين بود
جدي عمواز نزديك اينطوريه؟؟

17 08 2009
fatemeh

سلام عموی گلم
میدونی من خیلی از کنکورمیترسم با اینکه هنوز 2سال مونده.
عمو یه بار مسخرم نکنی خوب چی کار کنم میترسم قبول نشم آخه هرسال داره سختر میشه میترسم تا نوبت من برسه انیشتینم نتونه به سوالا جواب بده.
بااینکه توکلم به خداو داداشی و دوستاشه و درسمم خوبه ولی باز میترسم.رشتم مثل شما تجربیه(البته تا قبل از اینکه گرافیک بخونی) راستی عمو شما چه درسایی رو دوست داری؟ من که زیست و شیمی رو خیلی دوست دارم.
خدا کنه تا سال 90 کنکور برداشته بشه.
عمووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو میشه دعا کنی ما کنکور ندیم ؟
راستی عمو من از معلمم شماره گرفتم تا بهش زنگ بزنم آخه خیلی دوستش دارم دبیر زیستمونه ولی شماره خونه داد من روم نمیشه زنگ بزنم آخه نمیدونم باید چی بگم؟
به نظر شما چی کار کنم؟چی بگم؟
منتظر جوابتون میمونم
تا دنیا دنیاست و ستاره ها تو آسمونن به اندازه همشون دووووووووووووووووووووست دااااااااااااااااااااااااااااااارم
فعلا


سلام تنبلی کار زشتیه سعی کن هیچوقت واسه کسی مزاحمت درست نکنی موفق باشید

17 08 2009
fatemeh

عموی گلم سلام
عموجون یادته پارسال 3 خرداد کجا رفته بودی؟یه کم فکر کن؟یادت اومد؟
آره رفتی خرمشهر- آبادان
یادته چه صفایی داشت شلمچه رو چی یادته میدونی من چرا از صفای اونجا خبر دارم؟آخه سه بار رفتم جای خیلی قشنگیه آدم نمیتونه ازش دل بکنه.
اولین سالی که رفتم یعنی سال 85 فکر میکردم شما برنامه دارید و ناراحت بودم آخه همیشه هفته آخر ماه اسفند میرن اونجا.ولی بعد برنامه هاتون لغو شد و با خیال راحت رفتم بااین حال اون سال نفهمیدم کجا پا گذاشتم.
سال بعد یکی دوتا از عکسای اونجا رو دیدم وبه دوستم پیشنهاد دادم بریم اونجا بعد فهمیدیم قراره از طرف مدرسه ببرنمون.راستش اول نیتم این بود که با دوستم مسافرتی رفته باشم ولی وقتی رفتیم و بهتر با اونجا آشنا شدم تصمیم گرفتم هرسال برم ولی ایندفعه به خاطر شهدا به خاطر خاک اونجا.
نمیدونم غروب شلمچه رو دیدی یا نه خیلی قشنگه.
پارسال هم رفتم ولی نمیدونی با چه مکافاتی توی یه 2راهی گیر کرده بودم بیا وببین ازیه طرف دلم میخواست برم واز یه طرف هم قرار بود شما 2 قسمت آخر شبکه کودکو اجرا کنید نمیدونستم باید چه کار کنم برای من آخرین برنامتون روز 25 اسفند یعنی میلاد پیامبر و امام صاق(ع) بود تازه تولد منم بود آخه توی همچین روزی به دنیا اومدم البته در 14 شهریور.خلاصه بعد از خداحافظیتون اینقدر دلم گرفت که نگو به دوستم زنگ زدمو کلی گریه کردم اونم چه گریه ای از ته دل و همراه با جیغ و داد آخه دلم نمیخواست هیچ کدومتنو از دست بدم ولی اونجا رو انتخاب کردم با خودم گفتم بعدا بازم میتونی عمو رو ببینی ولی شاید آخرین بار باشه که به اونجا میری به خاطر همینم رفتم.
کار درستی کردم؟

سال 86 از همیشه بهتر بود.اونسال توی اتوبوس اسم چندتا شهیدو روی کاغذ نوشتیم و هرکی شانسی یکی رو برداشت میخواستیم بدونیم از طرف کی دعوت شدیم.من اسم شهید کاوه رو برداشتم شهید محمود کاوه.خیلی دوستش دارمو داداش صداش میکنم آخه داداش ندارم.این 2سالم برای داداشی و دوستاشو خدا نامه مینویسم و همونجا زیر اون خاکای نرم پنهون میکنم تا فقط اونا بخوننش همیشه هم ازشون خواستم بازم دعوتم کنن.هیچوقتم ازشون خدا حافظی نکردم.
نمیدونم امسالم میتونم برم یا نه آخه دیگه دوستم نمیاد من تنهام ولی هرطور شده باید برم آخه تحمل ندارم دلم برای خاکش تنگ شده.
خوش به حالت کل منطقه شلمچه به خاطر فیلم برداری در اختیار شما بود یادته توی اون مسجد چه طوری سرتو گذاشتی روی شیشه و دعا کردی لحظه خیلی قشنگی بود من که گریم گرفت دلم میخواست جای تو بودمو تنهایی با شهدا خلوت میکردم خیلی دلم میخواست بدونم چه دعایی کردی وبه شهدا چی گفتی.
شما چی بازم دوست داری بری؟

عموجون میشه با اون قلب پاک و مهربونت دعا کنی امسالم هرطور شده برم؟خواهش میکنم خدا دعای تورو قبول میکنه.
از هرکسی هم که هین کامنتو میخونه خواهش میکنم برام دعا کنه.

عمو هر وقت دلت خواستو از خدا چیزی خواستی به داداش محمود منم بگو قول میدم به دعات گوش میده به خدا میگه و به هرچی بخوای میرسی مطمئن باش روتو زمین نمیندازه.حالا ببینم دوست داری بهش بگی؟

دلم خیلی تنگ شده دلم میخواد گریه کنم.
ببخشید زیاد دردودل کردم.
تا دنیا دنیاست و ستاره ها تو آسمونن به اندازه همشون دوست دارم.
تاساعت 5:30 که میبینمت خداحافظ

17 08 2009
هما

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام عموييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييي
خوبين؟؟؟ راسيتش امشب ما دعوت بوديم واسه همون مكه ايمون بعد من از حدود ساعت چهارو پنج بامامانم و ابجيم رفتيم لباس بخرم. اخه عمو اينقدر من هم سخت پسندم هم كم حوصله وهم جالب اينجاس خونسرد.
ازعيد تاحالا من هنوز لباساييرو كه ميخواستمو نخريدم يه چند باري رفتم بگيرم اما عمو از بس همه چي بنجوله واااا
پشيمون شدم اصلا برم اون مهموني يا هر چيز ديگه اي.
كلا من از خريد كردن بدم مياد خيلي وقت ادم تلف ميشه مخصوصا اگه با كساني مثل دوروبرياي من بري من كه نميپسندم نميپسندم نميپسندم وقتيم كه يكمي برام اون چيز جالب باشه اونا ميگن زياد جالب نيست خب منم ميخوره تو ذوقم ديگه. واي پارسال دوم سوم تير عروسيه داداشيم بود عمو نميدوني چه بدبختي من سرلباس كشيدم . همه چي زشت و بزرگونه يه لباس اسپرت واسه من اينجا پيدا نميشد كه .كفشا همه تق تقي اييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييش.
اما از اونجا كه عمو جوينده هميشه يابنده است بنده اون چيزيرو كه ميخواستم در نهايت پوشيدم.
الانم خيلي وقته ميگردم اما نيس فعلا.
ميدونين عمو مامانم هميشه ميگه يكم درحال باش و باچيزايي كه دوروبرتن خودتو هماهنگ كن. اما من نميتونم. من هميشه عموييي وقتي ميخوام كاري رو بكنم مثلا همين لباس خريدنو … من اوني كه ميخوامو تجسم ميكنم تو ذهنم حتي اويز موهامو بعد ميرم دنبالشون وتا پيدا نكنم به سختي راضي به خريدن يا كلا انجام كارهايي كه دوستشون ندارم ميشم. اما معمولا پيدا ميكنم.
مامانم هميشه ميگه تو كه اينطوري هستي چرا لباساتو نمياي بريم پيش خياط بديم همونجوري كه ميخواي بدوزه؟ اخه عمو خداييشااا اگه نمونه كار اين خياطاييي كه اينجا هستن رو بيارم پيشتوناااا شما هم كه اينقده حاميه والدينمونينااا بهم حق ميدين.عمو لباساي توي مغازه ها هم بعضياشون دوختش كج و معوجه اونوقت چه برسه به كار اونااا اينارو نديد نميگماااا رفتم ديدم از دورو بريام بودن كساني كه رفتن دادن دوختن بعد اخر واسه اون مراسمي كه داشتن مجبور شدن از لباس قبلياشون بپوشن.البته اين ادمااا معمولا عينه خودم دقيقه نودي هستن. بابام يه دف بهم گفت تو بزار هما خودم برات بخرم و بيام تو هم دنبالم نيا . منم گفتم اخه فادر من مگه ميشه اندازم نميشه كه و… بعد گفت من ميرم درست تر از خودت هم انتخاب ميكنم مطمئن باش بعد گفتم باشه رفت برام بگيره اولش كه اصلا يادش رفت بعد فرداشم كه كلي كار داشت پس فردا و پسون فرداشم نبودش روز ديگشم باز يادش رفت روز بعدشم كه مراسم بود صبحه روز جمعه رفت بخره بعد اخر يه تيشرت راه راهه ابيو سفيد
بايه شلوارك جين سفيد برام گرفته بود گفتم بابااااااا من اينو بپوشم؟؟ اخه تيشرت توخونه ايرو من بپوشم برم تولد؟؟ گفت واااا مگه تو تولد ميخواستي بري؟؟؟ گفتم چي؟؟؟؟؟؟؟ گفت واقعا؟؟ مگه خودت نگفتي لباس توخونه اي ميخواي . دلم ميخواست جيغ بزنم اخه همزمان با من ابجيم بود كه دنبال لباس توخونه اي بود بعد بابام فك كرده بود من ميخوام بعد گفتم ممنون اما شلوار جين من توي خونه بپوشم ؟؟؟؟ گفت اينو نه همين طوري اونجا بود گفتم بگيرم قشنگه دوست داري. عمو اون موقع جاي كلمو روسقف ميتونستي ببيني .
اما اين واسم يه خاطر شد هردف نگام بهشون ميافته كلي ميخندم.
وااااااااااااااااااااااااي ياعلي
منو تروخدا ببخشيد . چقدر من حرف زدم.
فقط يه چيز كوچولو اونم اينه كه عمو ازاين به بعد ميخوام اينجا براتون از خودم بگم ازاينكه اين خواهرزادتون يا برادرزادتون چي دوست داره چي دوست نداره خلاصه اين كه بدونين چه جوريه و اخلاقاش دستتون بياد تا راحت تر بتونين اين خواهرزاده يا برادرزادتونو عينه خودتون گل و مهربون و بهترينش بكنين.
عمويي موافقين؟؟؟؟؟؟؟؟
راستي عمو امشب من باهاشون نرفتمااا اخه لباس نتونستم بخرم هيچي نبود.
اما مكه ايمون بهتون سلام رسوند عمو.
راستي خيلي خيلي خوشحالم چون تقريبا كمتر از پونزده ساعت بيشتر تا برنامه تون نمونده.
من عمو تابستوناييه كه باشمام كلا روزاش اينطوري ميگذره يعني اگر فاصله ي از اين برنامه تا اون يكي قسمت برنامه تونو نصف كنين نيمه ي اولش به شدت ناراحتم واسه تموم شدن برنامه تون و نيمه ي دومشم به شدت خوشالم بابت نزديك شدن به قسمت بعديه برنامه تون.
اينه كه پارسال اوايل تابستون از زشت ترين روزاي زندگيم بود كه خيليم داغونم كرد ، مخصوصا كه هيچ اميديم به اومدنتون نداشتم. اون روزا هم زشت بودن و هم سخت.
اما گذشته ها گذشته.
ممنون كه هستين عمو

عمو بابت همه ي بديام منو ببخشين.
بازم چون ميدونم خسته شدين ميگم كه عموييي خسته نباشين.
عمويييييه من هميشه برام باارزش بوده هست و ميماند.

17 08 2009
مهر

سلام! فقط آمدم برای درخواست دعا. هم از شما عموپورنگ، هم از همه ی بچه ها. دعا کنید تا در کارم موفق شوم.


سلام من هم از خداوند متعال می خواهم که هر چه خوبی و خیر در دنیاست نصیبتون کند انشاالله موفق باشید

17 08 2009
دریاچه

سلام

17 08 2009
دریاچه

سلام عموپورنگ
ببخشید قبلی رو فرستادم ببینم کامنتم تو لیست میبینم یا نه آخه نمیخوام تو لیست باشه
تو مای پردیس هم همینجوری بودم.یادتونه؟ببخشید
راستی ببخشید خودم رو معرفی نکردم
البته از اسم مستعارم مشخصه که کیم
خلاصه فائزه بهروزی نژاد دوست یا کسی که با پیامهاش شما رو کلافه کرده
عموجونم چند روزی بود به این سایت سرمیزدم ولی نمیدونم چرا جرأت نمیکردم چیزی بنویسم
ولی امشب جرأت کردم
برنامه امروزتون رو دیدم مثل همیشه عالی بود.
عموجونم خیلی خوشحالم که اینجا میتونم مستقیما با خودتون صحبت کنم
عمو بازم مثل همیشه میخوام گزارش روزانه بنویسم
انشاالله فردا صبح بعد از نماز راه میفتیم به سمت شمال آخه چند وقته (به خاطر کنکور من) هیچ جا نرفتیم،فردا شب واونجا میمونیم وچهار شنبه صبح میریم منجیل خونه پدربزرگم وبعد لوشان خونه خواهرم.
نمیدونم بتونم برنامه روز چهارشنبه رو ببینم یا نه احتمالا نبینم چون وقتی میریم لوشان انقدر اینور اونور میریم که کلا تلویزیون تعطیل میشه.
پنجشنبه صبح هم راه میفتیم به سمت کرج واسه عروسی دختر خاله ام شهری که همیشه امیدهای من رو نا امید کرده.
واسه این میگم نا امید چون هر وقت میرم کرج به این امید میرم که یه اتفاقی بیفته یه فرجی بشه تا من بتونم بیام تهران وشما رو ببینم ولی این اتفاق هیچ وقت نیفتاد.
یادتونه یه بار تو میدون آزادی برنامه داشتین؟
اون موقع ما تو کرج بودیم
عمو من فقط 45 کیلومتر با تهران فاصله داشتم حتی تا اونجا رفت که خاله ام گفت میریم میدون آزادی فائزه برنامه عمو رو ببینه ولی در کمال ناباوری من با نادیده گرفته شدن احساس من از کنار جاده ای که چالوس رو به تهران متصل میکنه گذشتیم.عمو هرکسی به جای من بود از عصبانیت مثل یه کوه آتش فشان فوران میکرد.
ببخشید سرتون رودرد آوردم
عمو جونم دعا کنید بتونم برنامه چهارشنبه رو ببینم وگرنه اگه پنج رئز پشت سرهم برنامه تون رو نبینم افسردگی میگیرم.
براتون آرزوی موفقیت میکنم
دوستون دارم به اندازه همه زحمت هایی که برای برنامه میکشین.
شاد باشید.
تا پیام بعدی خدانگهدار.

18 08 2009
fatemeh

سلام عموی گلم
فعلا دردودلی ندارم منتظرم تا جواب دو کامنت قبلی رو بدید
پس این 5شنبه کی میرسه؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
تادنیادنیاست و ستاره ها تو آسمونن دوست دارم
فعلا

18 08 2009
مریم

بنام نامی او که عشق را افرید
نمی دانم نامه هایم را خوانده ای یا نه ؟ اصلا به دستت رسیده یا نه؟
با این همه گمان نمی کنم فرقی بکند یا نه. که تو ببینی و بخوانی . اصلا در باورم نیست که حتی اگر خطی را ببینی حتی برای گذر هم شده انرا بخوانی .
اری درباورم نیست که نوشته هایم را حتی سرسری هم نگاه بکنی.
باور کن انقدر نامه نوشته شده دارم که بدستت نرسیده است که نمی دانی.هرچند گاه ورقی می زنم و با ان هزاران خاطره را زنده می کنم.
راستی به تو می گویم ولی به هیچ کس نگو ! چند وقتی بود چنان سردرگم بودم که نمی دانستم نشانی ام کجاست؟ نمی دانستم که چه کرده ام و چه نوشته ام.
ولی یادم نمانده بود که نشانی تو را پای ان پرچین های سبز یا پای ان برگ برگ کاغذها گذاشته ام.
نمی دانی چه حال و روز غریبی ، چه حال و روز عجیبی داشتم. با این اوصاف اگر هم می دانستی باز هم نمی توانستی کاری کنی.. چرا شاید… شاید می توانستی و من نگفته ام.
خدایا چرا من به او نگفتم تا مرا ارام کند؟ راستی تو نبودی ، نبودی که بگویم و باور کنی … نه، نشانه ای ازت برایم باقی مانده بود نه ، میدانستم کجایی؟ چه کاری از دستم ساخته بود؟
جز این که بسوزم و بسازم ، جز اینکه باور کنم که دلتنگم، باور کنم که جز خدا کسی نیست که حالم رابداند ، باور کنم که…..
باور کن که نبودی و پیدایت نکردم. باور کن.
وای خدای من چه گذشت برحال من که ندانسته و گذر کردم. خدایا حال از تو خواهم پرسید که چیست این حال و هوای عاشقی؟ چیست این زمزمه عاشقانه؟خدایا چیست این دلتنگی هایم؟ خدایا چیست این هیاهوی عاشقی که در من میگذرند و عذاب شیرینی بر قلب من به یادگار می گذارند. خدایا بیشتر اسمان دلم ابی بود اما این روزها براین حال و عاشقی ام چه می گذرد که اسمان دلم ابری و طوفانیست….
خدایا،پروردگارم چه گویم و چه نویسم که باورش شود که عاشقی ام دروغ نیست.عشق من سرسپردن به هرچه ارام کند هوای عاشقیست، که عشق من حرمت داره به اندازه دریا و به بلندی اسمان خدا…چگونه بگویم که باور برد که در ایین من حرف و حدیث عاشقی این گونه است ،حدیث عشق من حکایت دیوانگیست….اری حکایت عشق من ،حکایت دیوانگیست. بی پرده بگویم که من عاشقی را با تو لمس کرده ام من هزاران بار مرده ام تا شاید این قوم دیر باور، باورکنند که در مرام عاشقی دل به دریای جنون باید زد …اری دریای جنون….چه بگویمت…این همه سال گفتم و تو ندانستی این حال غریبم را…حال می گویم تا بخوانی تا بدانی…..
بهانه عجیبیست از تو گفتن ، از تو نوشتن ، اری بهانه تو بهانه عجیبیست!
چی بگویم از چی بخونم وقتی حتی نمی دانی رنگ دستنوشته هامو
واسه حرمت علاقه یه سبد ترانه داشتم
واسه حرفهای نگفته یه بغل قصیده داشتم
تو نخوندی تا ببینی حرف من حرف ستاره است
حرف اسمون ابی اون ولی بی ستاره است
تو که نشناختی نگامو واسه چی باید می موندی؟
من تو رو زمزمه کردم ، تو چرا باید می موندی؟
ستاره دلش میگیره اگه اسمون نفهمه
این همه تلاش تو رو اگه اسمون نفهمه
تو نفهمیدی نگامو تو ندونستی چی بودم
با تو بودمو ندیدی این همه شعر که سرودم
قصمون خیلی عجیب مثل قصه کتاباست
مثل پروانه قصه مثل شمع تو کتاباست
پروانه دورش می چرخه تا بسوزه و بمیره
اما اصلا نمی دونست شمع چرا اتیش میگیره
ذره ذره اب شد و رفت ولی هیچکی نمی دونست
سوختنش واسه چی بوده اب شدن پای کی بوده؟
قصم یکم عجیب غریبه. بذار یه جوردیگه بگم:
ادما برای اینکه همدیگرو بشناسند براهم دلیل میارن ، دلیل ساده میارن. نمی دانم تو دلیل مرا متوجه شدی یا نه؟اره عجیب غریبه . چون تو نمی دانی مرا…چون تو نمیشناسی مرا…چون تو هیچی ازم نمی دانی ، باور کن نمیدانی….
اری به خود گویم که گمان برم که این چند صباحی که از تو دور بوده ام . خسته و دلتنگ هستم .که تو نبودی و من در مسیر باد قصه های تنهایی ام را زمزمه می کردم.
ولی نمی دانم ، من دگر نمی دانم . باور کن . گله ای نیست نه، نمی توانم باور کنم که نیایی .
عزیز دل تو بازگرد من قول می دهم که باشم قول میدهم که باشیم همرهت، با تو در مسیر تو …اری تو بازگرد من قول میدهم که، که لب باز نکنم و سکوت کنم از نبودنت از نیامدنت . عزیز دل تو باز گرد فقط توبازگرد قول میدهم ،قول….پروردگارا نبودنش را تحملی نیست نبودنش را غم و اندوهیست. تو که میدانی این حال مرا پس تو درک کن مرا. تو باز گردان….
قصه ، قصه، قصه، شد مثل قصه کتابا. که نگفتنم و نخوندی شد یه قصه یه داستان.نامه نرسیده و نخونده . حال که از تو گفتم و از تو و نبودنت نوشتم . حال که اینبار نیز نامه ای خواهم نوشت از تو برای تو. اینبار دیگه نامه نرسیده معنایی ندارد، نامه نخونده و نامه …..
اینبار چه خواهم و چه نخوام میرسد و میشود نامه رسیده من به تو و نامه خوانده شده از ان تو .
یادت هست که گفتم نشانی سبزت را پای ان برگ برگ کاغذها گذاشته ام؟ اری از زمانی که چشمانم تو را دید سبز نوشتم و سبز نگاشتم از تو برای تو برای خودم. تا با یادت قلبم هم سبز بماند.
اینبار نیز سبز می نویسم و سبز می نگارم….
نمی دانم که عشق مرا باور کرده ای یانه؟ نه، بهتر است بگویم که عشقمان را باور داری یا نه؟ عشق ،عشق، عشق، کودکی ها و بازی ها ،شیطناتو و شلوغکاریها و شیرین کاریها…..
اخ چه زیبایند. تو ، تو مارا با خاطرات کودکیمان مارا زنده نگاه داشتی که اگر شاید تو نبودی شاید…..شاید این خاطرات هم کهنه و قدیمی میشدند، خاک خورده و هر از گاهی هم که یادی میکردیم جز یه یادت بخیر ساده نمی گفتیم.
ولی حال که کودکیم و کودک ،ان خاطرات هم کهنه نیستند . با تو هستیم ،همراه تو ،همپای تو،هم قدم تو در کوچه کوچه ی کودکی. بار کن ، باور….
می دانی که عشق یک حادثه است و تو نیز حادثه این عشق بوده ای؟عشقی که نورانیست و نورش برهمه تابیده. اری ، میدانم که میدانی، می دانی که میدانیم.
بگذریم از این حادثه، از….
می خواهم بگویم از تو برای خودم از خودم برای تو . از اتشی که سالها بر دلهایمان روشن کرده ای و…ماندی، تا ماندنی باشی. ماندی تا بمانی. تا باشی و مارا مهمان قلب عاشقت کنی. باشی تا ما را همراه خود به کوچه کوچه ها کودکی ببری . باشی تا به ما بگویی تمام این کوچه ها لذتی دارد که کوچه های بزرگی ندارد. که به ما بگویی کوچه کوچه این دیار دیوارهایش را از روی صدق ، از روی محبت و مهربانی ساخته ایم. که به ما بگویی کوچه کوچه این دیار بنبست نیست راهیست به سوی اسمان ، به اسمان ابی و بی کران. تا دلهاما را با پاکی اسمان قفل زنیم و کلیدش را به دیار بعدی به کوچه های بزرگی بسپاریم، به کوچه هایی که دلمان نباشد انجا و گذری نباشد انجا….
اری تو گفتی و ما نیز گوش دادیم قفلی زدیم به بزرگی یه دنیا ، به بزرگی دلامون . بزرگ بودن و بزرگ شدن راه سختی نیست مهم کوچک بودن و کوچک ماندن است . اری مهم است ان هم به بزرگی تک ستاره اسمان خدا . فرشته بودن سخته که تو هستی که به ما یاد دادی که ما نیز فرشته بمانیم و به ما یاد دادی که همینگونه که هستیم باشیم و فرشته وار زندگی کنیم. مثل فرشته ها عاشق ادما باشیم . اری باورمان شد و باور کردیم .. تورا… زندگی را….کودکی را ……عاشق ماندن و عاشقی را……
یادت هست که گفتم :»تو بازگرد….» یادت هست که گفتم که از خدا می خواهمت…
اری خدا نیز تو را به من ، به همه بچه ها باز گرداند. روزی که بهترین روز خدا بود. روزی که همه فرشته ها روی زمین بودند. بهترین روز خدا»روز بعثت پیامبر(ص)» چه روز خوب و زیبایی و شاکرم از خدای مهربون که بزرگی اش را نصیبم کرد.
نمی دانی چه حال و هوایی داشتم. نمی دانی چه حال غریبی داشتم. انگار خواب بودم و خواب میدیدم. هنوز هم باورش برایم سخت است سخت ، باور کن.
اینکه ماه ها در انتظار بهترینی باشی که بیاد و از خدا طلب کنی و بر اورده کند و توامدی مثل همیشه با اطلسی ها امدی . با بوی یاس امدی و ما نیز در انتظارت نشسته بودیم و در اولین کوچه و اولین قدم های تو گلای مریم را پرپر رد پاهایت کردیم و کوچه کوچه ی دلمان را چراغانی کردیم از نور امدنت. و تو امدی و باور کردم که امدی…..
امدی و خاطرات سال ها سال را زنده کردی. امدی و …. امدنت مبارک.
حال که این نامه را برایت می نویسم یک روز مانده تا به دنیا امدنت. به تولدی دوباره ، به فصلی دوباره ، به نو شدن و تازه شدنو اغازی دوباره …..
قبل از اینکه مقدمت را به این دنیا تبریک بگویم . دوست دارم که شکر گذار خدایم باشم. شکرگذار خدایی که تو را خلق کرد و قلبی به بزرگی دنیا به تو بخشید تا عاشق باشی و عاشقی را یاد دهی.
شکر گذار خدایی که نور ایمان را در قلب تو روشن کرد تا به قلب ما بتابد. شکر گذار خدایی که تو را به ما هدیه دادو….. سپاس و سپاس و سپاس بیکران از پروردگارم.
و حالا تو….
تویی که مثل خورشید پر نور بر قلب ما می درخشی.
می خواهم مسیر قدم هایت را از اسمان خدا تا به زمین سنگ فرشی پهن کنم از گلای سرخ و مریم. کوچه کوچه های این شهر را با نوری از عشق و محبت …نوری به درخشش و روشنایی تو… چراغانی خواهم کرد.
تا امدنت را جشن بگیرم و لحظه لحظه ، مقدمت را تبریک گویم.
ای زیبای من بهترینم تولدت مبارک.
گذشتم و گذشتیم….تا به اخر رسیدم. به اخر نامه . به جایی که قلم میلرزد و دفترم را ویران می کند. به جایی که باید رفت به جایی که باید سکوت کرد و هیچ نگفت.
جز……خداحافظ.


سلام متن بسیار جالبی بود فقط سعی کن در تلفیق حس و ادبیات موضع شخصی را دورتر نگاه داری در ضمن من هم از شما تشکر می کنم سعی کنید اگه به خاطر من به اینترنت میایید وقتتون رو فقط اینجا توی این وبلاگ صرف کنید ممنون موفق باشید

18 08 2009
مریم

نوشتم که نوشته باشم برای شما که سالهاست تو دلم نگه داشتم.
حالا که فرصت این و پیدا کردم چرا ننویسم.
البته این نامه همون جور که گفتم مال یکی دوروز قبل از تولد شماست.
عمو می خوام که برام بنویسی می خوام که قانعم کنی .
می خوام که روشنم کنی از عشق به شما
می خوام این دوراهی ای که برام درست شده رو شما حل کنید با حرفاتون با نصیحتاتون .
تو رو خدا عمو داریوش برام بنویسید .

تو رو خدا
حالا که میشه اینجا حرف زد و شما هم مثل دایی بهنام یا شاید مثل اون اوایل که بچه ها می گفتند که شما وبلاگ داشتید و به بچه ها سر می زدید سر بزنید .
می دونم مشغله ای که این روزا دارین اون موقع نداشتید ولی عمو جون بیاین.
من سالها منتظرم. تو رو خد بیش از اینها منو منتظر نذارید خسته شدم.

http://www.maryamdpf.blogfa.com
من منتظرم عمویی


سلام ممنون از شما من هم از شما تشکر می کنم سعی کنید اگه به خاطر من به اینترنت میایید وقتتون رو فقط اینجا توی این وبلاگ صرف کنید ممنون موفق باشید

18 08 2009
يه آدم!!

سوال من جواب نداشت عمو جونم؟ 😦 آخه درك نميكنم …. ميخوام درك كنم

18 08 2009
شیرین

سلام عممو داریوش 🙂
عمو میخوام براتون بنویسم که سنگ صبورم بشی ……. اما میترسم نکنه نوشتمو اشتباهی تاییدش کنیدو همه بخوننش!!!!!
عمو یه کاری کن مطمئن شم و بیام برات حرف بزنم…….
.
بای

عموپورنگعمو پورنگ : سلام ممنون از شما من که گفته بودم مطمئن باشید در هر حال هر طور که دوست دارید

19 08 2009
سمانه کاویانی

به نام خدا
سلام عموجون
عمو خیلی خیلی خوشحالم ازاینکه یه بخش از سایتتون رو به درددل ما بچه ها اختصاص دادین
عمو من درددلام زیاده و الانم وقت ندارم همشونو بنویسم واسه همین فعلا هیچی نمینویسم تا شنبه 😉 🙂
قربون شما عموی یکی یه دونه ام بشم «ایشاالله»
فعلا
دست علی یارتون.خدانگهدارتون
توقلب ما می مونه. امید دیدارتون


سلام ممنون از شما

19 08 2009
نانا

سلام آقاي فرضيايي
من آدم بي كاري نيستم كه بيام نت و بخوام براتون كامنت بذارم پس حتما يه دليل محكمي دارم من سن و سالم از بچه هايي كه ميان اين جا و پيام ميذارن بيشتره پس حتما عقلم هم بيشتره پس از شما ميخوام كه به من اعتماد كنيد همان طور كه آقاي آقاجان زاده يك بار به من اطمينان كردند و نتيجه اعتماد شده ….
من منتظر پاسخ شما هستم چرا كه نانا هميشه منتظر ميمونه ….باي ..


سلام ممنون از الطاف شما ..همه اونایی که اینجا می آیند و کامنت می گذارند به زعم شما بیکار نیستند بلکه علاقمندان پاک و معصومی هستند که من هم همه اونا رو دوست دارم و از طرف خودم از بقیه بابت این لحن شما عذرخواهی می کنم و بعد یک سوال .. شما که عقلتون از همه بیشتره چه اصراری بر مکالمه تلفنی دارید ؟ شما هم می تونید مثل بقیه به این وبلاگ اعتماد کنید و هر موردی دارید بفرمایید همینجا هم به پاسخ خواهید رسید

19 08 2009
مشکات

عمو من خیلی با هاتون حرف دارم اما میخوام فقط خودت بخو نیشون گلم میخوام ……… اصلا ولش کن عمو یی اینجا جاش نیست ببخشید عمو ناراحت نشی ها ……..

بهم حق بده ….

عمو مثله همیشه میگم ……

(((شمردن ستار ه ها برا یه من سخت نیست اگر تو بگو یی به اندازه تمامه ستار ه ها دوستم داری…….)))

((مشکات ))

19 08 2009
مشکات

عمو همه جوره دوستت دارم در هر شرایطی……..

19 08 2009
ژاله فرهادروش

به نام خدا
سلام عمو…ظهری اشتباهی درد دلمو گذاشتم تو قسمت اصلی دست نوشت!خب نمیدونستم سنگ صبور چه بخشیه…حالا میبینم باید اینجا براتون مینوشتم..عمو جون فقط یه علامت سوال توی ذهنمه که اذیتم میکنه…اینکه اگه حرفای روزانه و به نظر خیلی ها کودکانه امو اینجا بنویسم عمو داریوشم هنوززززز حوصله خوندنشونو داره یا …عمو خواهش میکنم مثل همیشه هر چی تو دلتون هستو بگین قول میدم ناراحت نشم.
(دخترتون)

19 08 2009
محود علالدین

با سلام و خسته نباشید و به امید داشتن عمری طولانی برای اینکه بتونید همیشه لب بچه هارو خندون کنید
ببخشید من اینطوری شروع کردم من دو تا بچه دارم که از طرفدارهای پر و پا قرص شما هستند و اکثر آهنگهای شمارو دارن , و این آهنگ جدیدیتون هم یکی از اون ترانه هایی که بچه ها خیلی دوست دارن ( آ آسمون خدا -ب بنام خدا…) لذا در صورت امکان خواهشمند است این ترانه را یا تو سایت خودتون بذارید یا برام ارسال کنید
با کمال تشکر

19 08 2009
مائده

به نام خدا ….

سلام عمو جونم ….

راستش تا همین چند وقت پیش خیلی غبطه میخوردم
به خیلی چیز ها و خیلی از آدم ها …

و بیشتر از همه به برادرزاده های واقعیتون … دلیلشم این بود که شما سنگ صبورشان بودید …

ولی حالا سنگ صبور من هم هستید ….

یک شب از ساعت 2 شب تا ساعت 7 صبح با مریم حرف میزدیم .. تو اینترنت …

بی خوابی زده بود به سرمون … همش فکر میکردیم الان عمویی خوابه … و داره خواب های رنگی میبینه …

بعد فکر کردیم شاید اون موقع خونه ی خواهرزادتون باشید و براش قصه گفته باشید و اونم خوابیده باشه ….

بعد ما هم قصه دلمون خواست … یه قصه که شما برامون بگید …

عمویی قصه بلیدید دیگه ؟؟؟؟؟

خلاصه من و مریم تا صبح پلک نزدیم … بعد جفتمون به این فکر کردیم که اگه قسمت بشه و شما رو ببینیم چی کار میکنیم ….. میگفتیم کاش بشه که براتون درد و دل کنیم …

عمو جون من می گفتم : نمیشه کاری کرد احتمالا عمو قدمون رو که ببینه … سنمون رو تخمین میزنه …

بعد هم برای این که ازش امضا نخوایم از دستمون فرار میکنه … فرداش هم میره یه عینک گنده میخره که کل صورتشو بگیره و کسی نشناسش …

ولی ته دلم خودمم میدونستم شما مهربون تر از این حرفایید … منو ببخشید بابت همون یه لحظه ای که این جوری فکر کردم …..

می بخشید ؟؟؟؟ بخشیدین عمویی ؟؟؟ آخه یه کوچولو اون شب دلم گرفته بود ….

دیگه همین مواظب خودتون باشید 20 دقیقه دیگه میاید من هنوز آماده نشدم فعلا !!!
یاحق

19 08 2009
مهر فروتن

سلام آقای فرضیایی! عموپورنگ! ننه بلقیس!
خوب من سئوال دارم. امیدوارم این سئوال ها نشود مثل همان سئوال های بدون پاسخ. شاید از دیدگاه شما مهم نبود اما لابد برای من مهم بود مطمئن باشید الکی چیزی نمی نویسم برای اینکه شما هم پاسخی بدهید و ذوق مرگ بشوم. البته جای خوشحالی است که عمو پورنگ جواب سئوال ها را می دهد.
خوب آقای فرضیایی! شما این جا را گذاشتید برای درددل اما من واقعا نمی دانم چه بگویم. راستی در چه موردی با شما صحبت کنیم؟ من نمی توانم مثل خیلی ها که اینجا می آیند و راحت می گویند عمووووووو بگویم عمووووووو! شاید به این خاطر است که به شما به این دید می نگرم که بزرگ تر از مایید و از طرفی فقط دو سال از برادر بزرگ تر من بزرگ ترید و کمی احساس راحتی می کنم بابت سخن گفتن با شما. راستی اگر سئوالی پرسیده شود شما جواب می دهید؟ منظورم سئوالی است که کسی نفهمد فقط شما بدانید و جواب بدهید. حالا فکر نکنید چه سئوالی است. چیز خاصی نیست. امیدوارم پاسخ بدهید تا من بدانم چه کنم.
و اما یک تجدید خاطره! من هر وقت سخن از شما می شود می روم به سالها پیش. حدود 77 یا 78 که من اول یا دوم راهنمایی بودم. آن موقع ها من برای اولین بار شما را در تلویزیون دیدم که در برنامه ی کودک با عروسکی بودید و اجرا می کردید. اما یادم نمی آید نام برنامه چه بود؟ شما عروسک گردان بودید؟ اصلا کمی از آن سال بگویید.

19 08 2009
تينا رادفرنژاد

به نام خدا
سلام عمو جون جونم :
عمو من براتون يه نامه نوشته بودم كه وقتي به يه نوعي ديدمتون بهتون بدم يا وقتي امدين اصفهان بهتون
نامم را بدم اخه عمو من … من مديون شما هستم (فقط من نه بلكه خانوادم ) شما چيزهايي به من ياد دادي اگه شما نبودين من الان اين تينايي نبود م كه خدا دوستش داره ،، بعد شما اين جا را درست كردين اما نميدونم بهتون اين جا بگم يا نامم به دستتون برسه نميدونم كدامش بهتره ؟؟؟؟
اگه جوابمو بدين ممنون ميشم اما اگه ميشه همين فردا يا امشب اخه بعد نميتونم بيام براتون بنويسم براي همين اسرار دارم زودتر جواب بگيرم .

19 08 2009
تينا رادفرنژاد

به نام خدا
سلام عمو جون جونم :
عمو من براتون يه نامه نوشته بودم كه وقتي به يه نوعي ديدمتون بهتون بدم يا وقتي امدين اصفهان بهتون
نامم را بدم اخه عمو من … من مديون شما هستم (فقط من نه بلكه خانوادم ) شما چيزهايي به من ياد دادي اگه شما نبودين من الان اين تينايي نبود م كه خدا دوستش داره ،، بعد شما اين جا را درست كردين اما نميدونم بهتون اين جا بگم يا نامم به دستتون برسه نميدونم كدامش بهتره ؟؟؟؟
اگه جوابمو بدين ممنون ميشم اما اگه ميشه همين فردا يا امشب اخه بعد نميتونم بيام براتون بنويسم براي همين اسرار
اصرار درسته
دارم زودتر جواب بگيرم .
(برادرزادتون دوستتون داره تينا )


سلام ممنون تیناجان خوب وقتی اینجا راحت می تونیم حرف بزنیم چرا نامه ات رو همینجا برام نمی نویسی ؟ اگر هم تنبلی ات میاد خوب نامه را برام اسکن کن شب بخیر خداحافظ تا فردا

19 08 2009
شیوا محجل

به نام خدا
یه ضرب المثل معروف میگه: انکه حساب پاک است از محاسبه چه باک است!
راستش عمو تا حالا مزاحم کسی نشدم……
تا حالا به شما هم اس.ام.اس ندادم.. زنگ هم نزدم… اصلا شماره تونو ندارم.. و دلم هم نمی خواد داشته باشم… من نمی خوام عمومو که به اندازه هفت تا اسمون دوستش دارم رو ناراحت کنم و مزاحمش بشم…
راستش یه زمانی دوست داشتم شماره تونو داشته باشم… ولی زود یادم رفت… و الان اصلا دوست ندارم و همیشه وقتی یادم میفته خدارو هزار مرتبه شکر می کنم که نداشتم و ندارم و نخواهم داشت… می دونم اگه حتی یه دونه اس.ام.اس میدادم الان عذاب وجدان داشتم که چرا باعث ناراحتی عموم شدم.. عمویی که اینقدر واسمون زحمت کشیده… الان خیالم اسوده است…
عمو من می خوام کاری کنم که نه تنها تو این دنیا بلکه تو اخرت هم پیش خدا رو سفید باشم… من بنده ی خوبی نبودم ولی نمی خوام دیگه اینجوری باشم.. نمازهام رو دیر می خوندم… صبح ها خواب می موندم…
به خاطر همین به بابام سپردم که صبح ها منو واسه نماز صبح بیدار کنه.. بلافاصله بعد از اذان نماز می خونم… هنوز می خوام از این به بعد نماز شب هم بخونم… تا جبران کم کاری هام بشه..
شما هم واسه همه بچه ها دعا کنید تا همه تو هر دنیا موفق بشیم..
عموجون من باید برم صدای اذان میاد…
خدانگهدار

19 08 2009
تينا رادفرنژاد

ممنونم عمو جونم خيلي ممنونم چشم حتما اين كارا ميكنم تنبليم نمياد عمو جونم اما يه دليلي دارم انشالله كه خودتون متوجه شده باشين .
واي عمو چقدر بهم خنديدن؟ خيلي نه حق دارين (دارم از خجالت اب ميشم )خوب برادرزادتون سوادش نم كشيده)شما ببخشيد (نيشخند )
(برادرزادتون تينا ي خجل زده )(نيشخند )

19 08 2009
نیلوفر

سلام
اومدم بگم
خیلی خیلی دوستون دارم .اینو از ته دلم گفتم
تا حالا آدم به مربونیه شما جایی ندیده بودم .
عمویه واقعیه من

20 08 2009
fatemeh

قاصدک توی حیاط هم میدونه پایان کوچه های بن بست دلداگی چیست » پایان خرد شدن برگ برگ حرفهای نگفته ی زیر پای رهگذران پاییزی چه خواهد بود و من دست در دست بهار خواهم رفت تا بدانم شاه کلید قصر آرزوهایم لا به لای کدامین صفحه ی روزگار گم شده است.
دوباره دلم برای آرزوهای پینه بسته و خاطرات غبار آلود گذشته تنگ شده و باز فقط پنجره های خسته ی انتظار آسمان ترک برداشته ی قلبم رابارانی میکند.

سلام عموی گلم

20 08 2009
گمنام

شد دو تا اشتباه
چون خواهش كردم ثبت نشه!!!
عمو
جدا محتاج دعام بيشتر از اوني كه فكرشو بكنيد
ديگه چيزي نمي گم تا وقتتون براي جواب به بقيه ي دوستان رو نگيرم


سلام مجدد ولی نگذاشتم بشه دو تا شما عجولی موفق باشید

20 08 2009
sahar

به نام خدا
دريادل آشناي من ! سلام
واقعا خسته نباشيد…… كار سختي را شروع كرديد ، اميدوارم خدا هم كمكتون كنه تا خسته نشيد و ادامه بديد….
ممنون از اينكه كامنتم را خونديد و البته حذف كرديد…. اما جوابم را چه جوري دريافت كنم ؟!!!!!!!!!!!!!
هميشه براي سلامت و موفقيتتون دعا مي كنم


سلام به ایمیل ات سر بزن برای سوالات هم کلیک کن

20 08 2009
گمنام

به نام خدا
.
.
.
به قول… شايد خودم و شايد شما عمو
سلام مجدد
عمو
اگه تغيير مكان دادم و اينجا مي نويسم دليلي داره كه فقط اميدوارم خدا تا شنبه حلش كنه، شمام دعا كنيد چون دارم كم ميارم
بين حرفاي بچه ها يكي از عقل و سن و سال و… گفته بود
اجازه مي دين جوابشو بدم؟ (هر چند خودتون اين كارو كردين)
.
.
.
اگه بحث سن و سال باشه، قول مي دم اگه تك تك كسايي كه ميان اينجا بخوان سنشون رو بيان كنن، مي بينين كه از خيلي هاشون كم تر سن داريد، مگر اينكه به قول عمو ثانيه اي سنتون ميره بالا
عقل چيز خوبيه اما به قول شما همه ازش به يه اندازه بهره نبردن، نه اينكه نعوذ بالله خدا از كسي دريغ كرده باشه، كه اين خود ماييم كه گاهي چشممون رو مي بنديم و بدون توجه به اطراف حرف مي زنيم اون وقت بهمون مي گن «تو عقل نداري» نتيجه ي اون طور رفتاري شكستن دلهايي كه…
نمي خوام بگم من عاقل ترين اين دوستانم كه اومدم جواب شما رو بدم كه نيازي نيست، چون هم من اين ويژگي رو ندارم و هم عمو به خوبي از خودشون و برادرزاده هاشون دفاع مي كنن
هيچ كس بيكار نيست، همه ي ما اون قدر تو زندگي مشغله داريم كه كارهاي شما در برابرش هيچه
از همه مهم تر خود عمو، فكر مي كنيد خيلي بيكارن كه بيان جواب امثال من و شما رو بدن
تا حالا فكر كردي چي نصيب عمو ميشه يا به قول شما » آقاي فرضيايي»
اينجا ما تو سن هاي مختلف دل از تموم دل نگروني هاي دنيا مي زنيم و ميايم با عمومون حرف بزنيم
براي منم مثل شما ثقيل بود درك اين احساسات، چون مثل شما قاطي دنياي آدم بزرگا شده بودم، وقتي متن هاي گذشته اي كه به ايميل سايت قديم عمو مي فرستادم رو به ياد ميارم، خندم مي گيره، از اون جايي كه گويا زود تر از شما اين دوره رو (حركت معكوس -گذشت از بزرگي براي رسيدن به كودكي-) پشت سر گذاشتم، براي همين اين رفتار رو بهتون حق مي دم ولي…
لفظي كه به كار بردين رو قبول كنيد درست نبود
ما اينجا نه ادعاي عاقل بودن داريم و نه اينكه بچه ايم
اشتباه كردم، دقيقا ادعاي ما بچه بودنمونه
اين اولين باره كه دوست دارم سن يك نفر رو بدونم، اگه سنتون رو مي دونستم دقيقا جوابتون رو مي دادم
ولي يه چيز رو كلي مي گم
من كسي رو مي شناسم كه نزديك به 28-29 سال سن داره با بهترين نمره پايان نامه اش رو گذرونده، در مقابل بچه هايي رو مي شناسم كه تنها كلاس دوم تا پنجمن، شايد خدا به خاطر اين حرفم حسابي تنبيه ام كنه، چون ما آدم ها تحت هيچ شرايطي حق نداريم راجع به هم نظر بديم اما، اما من حاضرم تموم دارايي و وقت و زندگيم رو براي اون بچه ها صرف كنم ولي يه لحظه با اون آدم به ظاهر بزرگ هم صحبت نشم، مي خوام بگم، درسته سن يه معيار كمي است اما گاهي كيفيتش بيشتر به چشم مياد، و اين كيفيتشه كه ميزان عقل آدم ها رو نشون ميده
ما اين جا از عمو هيچ انتظاري نداريم، همين قدر كه مي دونيم با وجود ورودمون به دنياي آدم بزرگا،روي اين كره ي خاكي يه نفر هست كه براي حس كودكانمون ارزش قائل بشه و مسخرمون نكنه، اول از خدا ممنونيم و بعد از اين بنده ي خدا
ما نه انتظار داريم عمو با ما تماس تلفني داشته باشن، نه انتظار داريم عمو شمارشون رو در اختيار ما بذارن، نه اينكه يه روز از نزديك ببينيمشون و نه حتي انتظار جواب به همين كامنت ها
ما با تموم سن كممون!!! و عقل ناقصمون!! مي دونيم كه عمو هم بيكار نيستن
شايد بد نباشه يه خورده بيشتر فكر كنيد كه اينجا كجاست
شايد جواباي ديگه اي هم براتون داشته باشم اما الان دقيقا به دليل عدم بيكاريم بايد زود برم
.
.
.
عمو، خوب طرفداري كردم؟!
فكر كنم بد نشد نرفتم سراغ وكالت، انگار اصلا توش استعداد ندارم، تو چي استعداد دارم؟!!
عمو بازم ازتون التماس دعا دارم
خدانگهدار

20 08 2009
نیلوفر

به نام خدا
سلام عمو خسته نباشین .
مثل اینکه باید سحر خیز باشم تا جواب بگیرم .ولی عمو منم ساعت 9 پاشدم امروز .
بگذریم .شما در امر جواب دادن مختارین .
ولی عمو من خیلی ناراحتم آخه بعد چند سال دوباره هرروز برنامه دارین ولی من نمیتونم ببینم .1شنبه و 5شنبه .
عمو من خیلی غصه میخوم ….حالا چی کار کنم ؟؟؟؟
عمو یه چیز دیگه هم بگم ولی ناراحت نشین .البته حق دارین .عمو منم اولش باورم نشد که خودتونین .ببخشیدعمو آخه باور این همه فعالیت برام سخت بود عمو یه چیزی بگم .اولش ازتون ترسیدم .آخه خیلی جدی جواب میدادین .خدا رو شکر فقط یه بار جواب منو دادین .اگر نه من غش میکردم .مخصوصا اونجا که جواب(؟؟)رو دادین .من خیلی ترسیدم .مثل وقتابی که تو مصاحبه های تلویزیونی جدی مشین .ببخشید ولی عادت کردم همیشه چهره ی خندونتون رو ببینم .دیشب هم دعوامون کردین …البته حق داشتین .خدارو شکر طرفتون من نبودم ..ببخشید عمو ولی دیشب وقتی قسمت «پیامکی برای عمو «رو گذاشتین خیالم راحت شد .از خوشحالی و تعجب گریه ام گرفت .دیشب هم …یه چیزی بگم ولی بهم نخندین .دیشب تا صبح خواب میدیم اومدم دست نوشت باهاتون حرف زدم و شما جوابم رو دادین .ولی خوابام تعبیر نشد.ممنونم
ممنونم به خاطر وقتی که برا خوندن حرفای من گذاشتین .
(برادر زادتون)

20 08 2009
ژاله فرهادروش

به نام خدا
سلام عمو…به ایمیلتون سر نمیزنین؟ 😦
(دخترتون)

20 08 2009
زينب(معروف به زي زي )

عموي مهربون و نازنين من سلام!!
عمو من ديوونه شدم….
حالا كه شما برنامه دارين هم دلم براتون تنگ ميشه
خوبين؟ خوشين سلامتين؟
عمو جونم، اگه يه بنده خدايي هنوز هم باورش نشده باشه كه اين خودتونين كه جواب ميدين بايد چيكار كنه؟
آخه من اونقدر از همه دروغ شنيدم، اونقدر پيش اومده كه با سادگي يه چيزي رو باور كنم و بعد پشيمون بشم، ديگه به هيچ چيز اطمينان ندارم
عمو جون
اون كه اسمش يه آدم هستش من بودم
ازتون معذرت ميخوام
آخه بد جوري ناراحت شده بودم
ديگه از اين كاراي مزخرف انجام نميدم
خدا كنه به من هم جواب بدين!!! 🙂

<
سلام اشکالی نداره ولی قول بده دیگه تکرارش نکنی آفرین دخترگلم برای سوالات هم کلیک کن

20 08 2009
مهسا روحی

سلام ..نظرشما درباره ي اين مطلب برايم مهم وضروريست
عمو پورنگ چه رنگيه؟
احساس غريبي وبي كسي وجودم را فراگرفته است قلبم همانند اسيري در زندان تحقير و آزار حبس ‏شده است .نمي دانم چرا چنين حسي بر من مستولي گشته .در سرزمين سردر گمي ها گردش ‏مي كنم .ترنم يا نجوايي به گوش نمي رسد .همه جا را سكوت فرا گرفته گويي جادوگري با سرشت ‏پليد خود گرد سكوت را بر اين ديار پاشيده است .ناگهان دري را در مقابل چشمانم مي بينم …پايان اين ‏راه به كجا منتهي مي شود هراس وجودم را فرا گرفته مي خواهم دل به دريا بسپارم وقدمي فراتر ‏بگذارم ولي بيم اين را دارم كه ديگر هيچ وقت از سردر گمي ها و اين سرزمين مرده نجات نيابم .دنبال ‏ناجي مي گردم كه مرا از زندان وجودم رهايي بخشد .دنبال كسي مي گردم تا كليد آزادي را بر من ‏ارزاني دارد .راهي نمي يابم مايوس مي شوم ،دستم را به سوي در مي برم، نمي دانم كارم درست ‏است يا نه ؟
در خود به خود باز مي شود يعني خداوند متعال به اين زودي دعاي مرا استجابت كرد .انچه كه مي ‏بينم قابل درك نيست مي انديشم شايد چشمانم بخاطر سر در گمي ها وفرار از زندان تاريكي اينگونه ‏مي نگرد ولي هرچه باشديك روياي زيبا ودست نيافتني ست .‏
وارد جنگلي مي شوم كه گوياي قدرت پروردگار است . همه آواز مي خوانند نمي دانم ترنم چه را سر ‏مي دهندولي نغمه هاي آنان همانند نسيمي گوشم را نوازش مي دهد . راه مي روم اعماق وجودم را ‏عشق به خدا تسخير كرده است .چشمانم ازديدن اين همه زيبايي ها نوراني گشته .شاخه هاي ‏درختان از زيادي بارميوه ها سر به زير نهاده اندگويا مي خواهنددر برابر اين همه زيبايي ها بر پروردگار ‏متعال سجده كنندآن ها بي چون وچرا تمام هستي خودرا تسليم خالق يگانه كرده اند.آن ها به ‏خواست پرورردگار مانوس ومتعال شاخه هايشان را براي ما مملو از ميوه مي كنندومن دراين ملجا اين را ‏به خوبي درك كرده –ام قدم هايم آنقدر اهسته وسرعت گذر اين پديده ها آنقدر سريع كه گويا سوار ‏برباد حركت مي كنم . بادي كه باعث گذر سريع پديده هااز پيرامونم مي شودولي حركت آن آنقدر لطيف ‏وآرا مش بخش است كه چيزي براي وصف نمي گذاردهر آنچه مي نگرم از صنع خداي واحد است. ‏پروردگاري كه انديشه وقدرت ادراك به عطا كرده تا بينديشيم
وپي به وجود برتر وبي همتاي او ببريم وبدانيم كه خدايي فقط فقط شايسته وسزاوار اوست.‏
باد رويا هايم همچنان بر فرازاين سرزمين بي مانند پرواز مي كند.ناگهان چشمه اي مرا متوجه خود مي ‏كندچشمه اي كه ازدل زمين جوشيده وتلالو انوار خورشيد برروي آن حك شده است گويي تمام ‏جواهرات دنيا فقط در اين چشمه گرد هم آمده اندودرخشش خيره كننده اي به آب زلالش بخشيده اند ‏رنگ ان آبي آبي است همانند الماسي درخشان وتشبيهي از يك آينه ي شفاف كه مي توان خود را ‏درآن نگريست.آب چشمه مي خروشد آوايش تا فلك گسترده مي شود. از ميان امواج سهمگينش ‏موجودي سر بر مي آوردموجودي به رنگ آبي آسمان گيسوان آبيش همانند جامه اي تن عريانش را ‏پوشانده است.چشمان او نمود نگيني است كه درگنج صدفي مامن گزيده. صاعقه ي چشمان روشن ‏وزيبايش مرا مدهوش خود مي كندبا ترنم دلنشينش مرا به وجد مي آورد.او نغمه اش رابه پايان مي ‏رساندچشم در چشمان متعجب من مي دوزدلبان سرخش را كه مثالي از خون است مي گشايدبا ‏نجواي متين وآرامش بخش وبا كلمات زيبايش گوش مرا نوازش مي دهدمي گويد:‏
قلمرئي كه تو ان را مي بيني متعلق به يك انسان هست واين چشمه چشمه ي مهربانيست ‏وخروشي كه درآن مي بيني تلاطم بادهايي است از احساس سر چشمه مي گيردآبي است چون ‏مهرباني آبيست آيا ترنمي را نشنيده اي كه مي گويد سجاد سجاد گوش هايم را تيز كردم آري آواي ‏سجاد شنيده مي شد .فردي كه تودر قلبش پا نهاده اي هميشه از يك چيز محزون است و ان هم مرگ ‏سجاد فرشته ي كوچك بنگر كه چگونه هر لحظه از روي مهرباني ودلسوزي اين صدا به گوش مي ‏رسدواين چشمه مي خروشد. اكنون وقت وداع است بايد به مامنم باز گردم تا بار ديگر با محبتي ديگر ‏سر از آب بيرون آرم.‏
موج هاي مهرباني همانند مادري اورا در آغوش كشيدند.ديگر چيزي نديدم گويي نه موجي بو ونه دخت ‏آبي با گيسوان آبي فقط طنين صدايش را مي شنيدم ولحظه لحظه ي گفته هايش همانند فيلمي از ‏جلوي چشمانم مي گذشت آنقدر محو شده بيودم كه نفهميدم چند كيلومترويا چند فرسخ از آن مكان ‏جادويي دور شده ام نمي دانستم خواب است يا واقعيت .همچنان غرق در افكارم پيش مي رفتم ‏ناگهان بلبلي را ديدم كه از تنش اتش زبانه مي كشيد ونام مهدي را نجوا مي كردگرماي وجود او تنم را ‏لرزاند هرلحظه بر آوايش افزوده مي شدوپيش ازپيش ترنم مهدي را سر مي داد. صورتش همانند قرمز ‏آتشين بود قرمزي كه مي شود درهنگام غروب آن را به وضوح نگريست .بلبلي عاشقي بود كه در ‏فراق معشوق ناله مي كرد .فهميدم كه شراب عشق مولا مهدي آن انسان را مانند سايرين مست ‏كرده است .انساني كه هرروز درسوگ دوري يار مي سوزد ودر طلب ظهور اسب سواري مي باشد كه ‏تماما كائنات منتظر قدوم مباركش هستندو مجنونان با اشكهايشان جاي پاي آن ناجي رابوسه باران مي ‏كنند . اكنون آموختم كه قرمز رنگ مستي وعاشقيست وبلبل عاشق نيز مي سرايد تا شايد اين درد ‏انتظار روزي التيام يابد دور مي شوم ، مي خواهم تا آنجا كه مي توانم از بلبل دور شوم زيرا احساس ‏مي كنم اگر اندكي بيشتر بمانم وجود آتشين عندليب مرا خواهد سوزاند .پروردگارا اينجا كجاست كه ‏من در آن قدم نهاده ام قلب چه كسي است كه با پاهاي سنگينم طلسم سكوت آن را مي شكنم . به ‏آسمان مي نگرم مي خواهم خورشيد را بيابم ناگهان نام الله را در فلك مشاهده مي كنم تا حالا متوجه ‏نشده بودم كه آسمان قلب اين بنده ي خدا را نام الله پوشانده است مي بينم ومي فهمم كه آن چه ‏ديدم وشنيدم از ايمان بود. ايمان به خدا،خدايي كه اين گيتي را افريده است وايمان است كه انسان را ‏عاشق ونهال مهرباني ونيك انديشي را در وجود او مي كارد .به نظر من ايمان سفيد است .چون پاكي ‏و زلالي را به تحفه مي اورد و آن انسان نيز پاك و زلال است كه اسمان دلش را نور ايمان تسخير كرده ‏است .كليد را بر روي در مي بينم .گويا وقت رفتن و فرجام اين روياهاي زيباست .كليد را مي چرخانم تا ‏به خود مي ايم صفحه ي تلوزيون در مقابلم خود نمايي مي كند صداي را مي شنوم كه مي گويد:‏
خدايا همه ي مريض ها را شفا بده ‏
خدايه ظهور آقا امام زمان را نزديك بگردان .‏
آري يافتم ،فهميدم كه اسمان نوراني ،بلبل سوزان وچشمه ي خروشان متعلق به چه كسي بود و ‏پايان ماجراي من وقلب عاشقي بود كه در مدت كوتاهي در ان سفر كردم و ان را شناختم.‏


سلام متن جالب و خواندنی بود همراه با یاس و نومیدی آخه چرا؟؟ حتما مطلب شنبه 31 5 88 منو بخون برای سوالات هم کلیک کن

20 08 2009
مائده

به نام خدا

سلام عمویییییییی

امروز و فردا رو فقط وقت دارین استراحت کنین از شنبه هم باید روزه بگیرین هم این که هر روز برنامه اجرار کنید …
من کلییییییییییییی ذوق دارم اما دلم میسوزه عمو براتون … میترسم اذیت شین …. اما مطمئنم خدا خودش هواتونو داره …. این هشتمین ماه رمضونیه که کنار هم هستیم .. نه عمو هفتمیشه … پارسال نیومدین دلیلشو نمیدونم … اما برام مهم هم نیست … مهم حالاست که اینجا هستین

عمو حالا که سنگ صبورم شدین یه کوچولو براتون از گذشته ها حرف بزنم ؟؟؟
عمو وقتی تازه برنامتون شروع شده بود من بدو بدو میومدم خونه که از برنامه عقب نمونم بعد دفتر کتابامو میذاشتم جلوی تلوزیون که مثلا مشق هامو بنویسم …….
مداد توی یک دستم بود و گوشی تلفن توی اون یکی دستم و چهار چشمی زل میزدم به تلوزیون … کارتون که نشون میداد یه کوچولو مشق مینوشتم بعد دوباره به تلفن نگاه میکردم …. اما حتی یک بارم جرات نکردم زنگ بزنم …. میترسیدم … (الان میگید مگه عمو پورنگ ترس داره ؟؟؟ )
دکور برنامه یادتونه عمویی یه گوشی تلفن بود که در داشت یک میز هم بود که شما روز های اول پشتش وایمیستادین و اصلا تکون نمیخوردید یکمی که گذشت اومدید این طرف میز … بعد رفتید بالای میز نشستید و خلاصه تازه شیطنت هاتون گل کرد ….
خیلی وقت ها به این فکر میکنم که روند بوجود اومدن این دوستی چقدر عجیب بود ؟؟؟!!!

اصلا میدونید انگار نگاه من به این برنامه یه جورایی متفاوت بوده و هست ….
از صبح تا شب از تلوزیون 110 مدل برنامه پخش میشه …. خیلی هاشون مجری دارند … برنامه کودک ها هم که همه پره از خاله و دایی ….

اما شما فکر میکنید چی میشه که یه برنامه انقدر متفاوت میشه ؟؟؟
انقدر که در کمال تعجب مجری اون برنامه خودشم قبول میکنه که عموی بچه هاست !!!!

عمویی میگن تلوزیون معایب و محاسن آدم ها رو بزرگ نشون میده … اینه که مردم به سمت کسایی که توی این رسانه فعالیت می کنند جذب میشوند …

شما هم همین طوری فکر می کنید ؟؟؟ ولی من اصلا هیچ وقت فکر نکردم که یکی از مجریهای تلوزیون رو خیلی زیاد دوست دارم … همیشه فکر کردم من عمویی دارم که شغلش اجرای برنامه کودکه …

این دو تا فرق میکنه … شما راجب خودتون چی فکر میکنید ؟اول مجری هستید یا اول عمو هستید ؟؟؟

دیگه همین …

دوستتوننننننننننننننن دارممممممممممممم

بیشتر از خودم دوستتون دارممممممم

مواظب خودتون و قلب مهربونتون باشید ….

دست علی یارتون … خدا نگهدارتون … تو قلب من میمونه … امید دیدارتون

20 08 2009
مریم

بازم سلام
من دیشب تا صبح بیدار بودم نوشتم برای شما ، دردودل کردم برای شما
مگه نگفتید که سنگ صبورمون هستید ؟
مگه نگفتید که به سوالامون جواب میدی ؟
مگه نگفتید که …
پس چرا من نه؟ چرا من جوابی نگرفتم.
از صبح که خوابیدم تو انتظار جواب دادن شما به حرفام بودم صبر کردم .توی خواب هی می یومدم نت تا ببینم جوابی گرفتم یا نه؟
ولی مثل اینکه جواب که نگرفتم حتی کامنتی هم که براتون گذاشتم نیست.
عیبی نداره شاید نخواستید که تایید بشه . اگه این کارو کردید خوب کاری کردید.واگر نه……..
تو رو خدا دیگه دلمو نشکونید من به نصیحت های بلند بالای شما نیاز دارم.
خواهش کردم. خواهشمو رد نکنید.
منتظر همیشگی
خدانگهدار
<
سلام با فرارسیدن ماه مبارک رمضان میهمان خوداییم بیایید در این ماه ست به دعا برداریم و با او راز و نیاز کنیم برای سوالات هم کلیک کن


20 08 2009
مریم

خب چرا جوابمو نمیدین عمویی؟

20 08 2009
آغاز پایان

عمو خوندين .
كمكم كنيد

20 08 2009
مهسا روحی

من ميخوام بدونم شما چرا از من بدتون مياد ؟
بخدا دارم ديوونه ميشم
بنظر شما ياس لايق من نيست وقتي از همه جا رانده شدم حتي از طرف شما


سلام کی همچین حرفی گفته اصلا هم این طور نیست ماه مبارک رمضان در پیش است بیایید بنده خوب خدا باشیم برای سوالات هم کلیک کن


20 08 2009
مائده

به نام او که نگذاشت طعم تلخ تنهایی زندگیم را سیاه کند …

سلام عمو جون … حتما میگید من چرا انقدر میام اینجا … خوب دله دیگه … زود به زود تنگ میشه …

الان اگه دستنوشت راه نیفتاده بود از دیروز تا شنبه همدمم فقط اشک و آه بود … اما حالا وقتی شما هستین انگار همه چیز هست …

شده مثل تو رویاهام … همیشه فقط تو خواب و خیالم بود که هر وقت می خواتستم با شما حرف میزدم …

عمو از اون موقع تا حالا به حرفای خودم فکر کردم راجب این که شما چا با بقیه ی همکاراتون فرق می کنید ؟؟؟

عمو هنوز فکر هام نتیجه ای نداده اما فهمیدم به طور خارق العاده ای طرفدارانتون هم با طرفداران بقیه ی هنرمندان فرق می کنند …

عموجون 3 شنبه که رفتم کلاس بسکتبال اخر کلاس دو گروه داشتن مسابقه میدادند ما داشتیم تماشا میکردیم .. یکی از بچه ها که از طرفدارای حامد کمیلی بود همش سر به سر من میذاشت و حرف های بی ربط میزد …

عمو ازش پرسیدم خود تو چقد حامد کمیلی رو دوست داری ؟؟ گفت : انقد که گاهی آرزو میکنم چشم نداشتم … تا قد بلند و حالت چشم هاشو نمیدیدم که انقد دوستش داشته باشم …

عمو منم به تلافی همه ی حرف هایی که راجب شما زده بود گفتم : اما هیچ کدوم از طرفدارای عموی من چشم نمی خوان برای دیدن مهربونیاش … بهش گفتم : حتی بچه هایی که روشن دل هستن هم با برنامه ی عموی من شاد میشن عمو وقتی به دیدنشون میره خوشحال میشن چون که دیدن صداقت و یکرنگی چشم دل میخواد نه چشم سر …..

عمو دیگه دختره چیزی نگفت … عمو جونم خوشحالم که چشم دلم قلب مهربونتون رو دید

دوستتون دارممممممممممممم

دست علی یارتون … خدانگهدارتون … تو قلب من میمونه … امید دیدارتون …..

20 08 2009
زينب(معروف به زي زي )

به آرامی آغاز به مردن میکنی

اگر سفر نکنی،

اگر چیزی نخوانی،

اگر به اصوات زندگی گوش فرا ندهی،

اگر از خودت قدر دانی نکنی.

به آرامی آغاز به مردن میکنی

زمانیکه خود باوری را در خودت بکشی،

وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

به آرامی آغاز به مردن می کنی

اگر برده ی عادات خود شوی،

اگر همیشه از یک راه تکراری بروی…

اگر روز مرگی را تغییر ندهی،

اگر رنگ های مختلف به تن نکنی،

اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می کنی

اگر از شور و حرارت و از احساسات سرکش

و چیز هایی که چشمانت را به درخشش وا می دارد و ضربان قلبت را تندتر میکنند،

دوری کنی…

تو به آرامی آغاز به مردن می کنی

اگر هنگامیکه با شغلت، یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی

اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی

اگر ورای رویاها نروی،

اگر به خودت اجازه ندهی

که حداقل یک بار در تمام زندگیت

ورای مصلحت اندیشی بروی …

امروز زندگی را آغاز کن!

امروز مخاطره کن!

امروز کاری بکن!

نگذار به آرامی بمیری …

شادی را فراموش نکن!

پابلو نرودا ( نویسنده شیلی)

20 08 2009
هماي عمو

عمو امروزم داره به فردا ميپيونده .
حتما فردا هم به پس فردا و در نهايت تنها علي ميمونه و حوضش(نيشخند).
صبر بعضي از دوستام واقعا زياده عمو.
دوست دارم بابت همه چي بگم ممنونتونم عمويييييييييي.
راستي عموجون از اون دوست خوبتونم بابت اين پيشنهاد خوبش بينهايت سپاسگزارم عمو.
اميدوارم خدا بهترينهارو بهشون بده . چون سهم بزرگي توشاديهاي فعلي مادارن.
براي شما هم كه ارزوميكنم خداياروياورو همدمو مونسو پشت و پناهه هميشگيتون باشه الهي.
باي

20 08 2009
آغاز پایان

عمو ……………………..:(

20 08 2009
آغاز پایان

عمو شما برام موندين ترو خدا كمكم كنيد

20 08 2009
دریا

سلام سنگ صبورمن اگه اشکالی نداره میخوام چنددقیقه از وقتت روبگیرم راستش بعضی وقتها دلم خیلی میگیره تاجایی که میزنم زیرگریه ومثل بچه کوچولوها همه چیزروبهونه میکنم گاهی وقتها دلم خیلی برات تنگ میشه تا جایی که دلم میخوادببینمت وفقط باهات حرف بزنم روزی هزاربار تورویاهای خودم شمارومیبینم که اومدی به شهرماومن شمارواز نزدیک میبینم تبریز شهرشماهم هست پس چراتوی مناسبت های مختلف نمییای به این شهرسربزنی ؟دلم خیلی پره ولی حیف که دوست دارم فقط به خودت بگم
فعلا
دست علی یارتون خدانگه دارتون


سلام ماه مبارک در پیش است قدر این ماه را بدانیم و با او راز و نیاز کنیم سایت من باز نمیشد برای طرح سوالات هم فقط اینجا کلیک

کنید

دست علی یارتون خدا نگه دارتون

20 08 2009
گمنام

به نام خدا
.
.
.
سلام عمو
الان يه ذره از دفعه ي قبلي خوشحال ترم
آخه خدا رو شكر مشكلم حل شد، فقط بايد بازم به خدا توكل كنم
.
.
اما هنوز درد دل قبليم ادامه داره
نمي دونم برام دعا كردين يا نه
اما هر كي كه بود دعاش زود گرفت، خدا رو شكر
اگه هم شما بوديد، خيلي ممنون
يه ذره از غم و غصه هام كم شد
خدانگهدار

20 08 2009
نیلوفر

سلام بنده هم که دارم گل لگد میکنم

21 08 2009
fatemeh

سلام عموی گلم(حتما بخون)
ممنون از اینکه گفتید قبل ازاومدن خبر میدید امیدوارم به آرزوم برسم.
درضمن عمو جون من تنبل نیستم تنبلی هم نمیکنم خیلی هم درسم خوبه فقط اینقدر از این واون راجب کنکور بدی شنیدم که ترسیدم.
هیچوقت هم مزاحم کسی نمیشم اونم معلمم ولی به نظر من این زشته که آدم دیگرانو فقط برای کار بخواد آخه راستش من به قصد کلاس گرفتن ازشون شماره گرفتم حال هم فکر میکنم حداقل یه بارم که شده باید برای عرض سلام بهش زنگ بزنم به نظر شما زشت نیست فقط هر وقت توی درسم گیر کردم بهش زنگ بزنم؟ تا حالا بهش زنگ نزدم چون روم نمیشد من فقط میخواستم از شما کمک بگیرم.
عموجون یه گله هم داشتم:
شما بعضی وقتا به همه کامنتای بعضی ها جواب میدید ولی به بعضیا…
میدونم وقت نداری و فقط سعی میکنی به مهما جواب بدی ولی خوب چی کار کنم آخه یه هفتس منتظرم تا به اون کامنتی که توش راجب داداشی حرف زدم جواب بدی ولی دریغ از جواب شما.به خاطر همینم تصمیم گرفتم دیگه با حرفای الکی وقت عموجونمو نگیرم بنابراین دیگه کامنت نمیذارم مگه وقتی گریه امونمو بریده بود یا وقتی نیاز به درد ودل داشتم کی از شما بهتر؟(البته بعداز خدا-ائمه-داداشی) فقط میام سر میزنم آخه دلم تنگ میشه(البته اونم در صورتی که بهم اجازه بدبد.اجازه میدی؟)
عمو ترخدا از حرفام ناراحت یا عصبی نشو وگرنه منم ناراحت میشماااااااااااااااااااااااااااااااااااااا آخه دوست ندارم بهترین عمو و تنها همدمی که تو دنیا دارم از دست منه بی ادب ناراحت باشه
ترخدا ببخشید
میبخشی؟
پیشاپیش فرارسیدن ماه زیبای خدا رو به عموی نازنینم و همه بچه ها تبریک میگم.
عمو اگه دوست داشتی دعام کن به دعای آدم پاکی مثل شما نیز دارم.
از همه زحمتاتون ممنون. امیدوارم شما هم همیشه موفق و سر بلند باشید.
ببخشید مزاحم شدم و کلی وقتتونو گرفتم
تا دنیا دنیاست و ستاره ها تو آسمونن به اندازه همشون دوست دارم
دیگه نمیگم فعلا میگم خداحافظ
خیلی دوست دارم دلم برات تنگ میشه(گریه)
شنبه ساعت 5منتظره فوق برنامه قشنگت هستم.
راستی پیشاپیش روزه نمازاتون قبول درگاه حق.


سلام ممنون از شما ماه مبارک رمضان ماه خوبیهاست در مهمانی خدا شرکت کنیم برای طرح سوالات هم فقط اینجا کلیک

کنید

21 08 2009
آغاز پایان

عموووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
hellllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllp me
عمو 😦

21 08 2009
گمنامی

به نام خدا
.
.
.
سلام عمو
.
عمو، پر!!!
.
عمو يه هفته است به همه قول پنجشنبه و جمعه رو مي دين حالا خودتون …
انشاءالله اين غيبت يهويي، خير باشه
.
.
خدانگهدار


سلام وبلاگ من امروز حسابی قاطی کرده بود کلی کلنجار رفتم سر در نیاوردم دوستم هم در دسترس نبود حتی سایت من باز نمیشد برای طرح سوالات هم فقط اینجا کلیک

کنید

22 08 2009
گمنام

به نام خدا
.
.
.
سلام عمو
كجا بودين، نگران شديم؟


سلام سر در نیاوردم سایت من باز نمیشد طرح برای سوالات هم فقط اینجا کلیک کنید

22 08 2009
ژاله فرهادروش

به نام خدا
عمو ی عزیز تر از جونم سلام.عمو امشب فقط اومدم رد پاتونو نگاه کنم اما دست نوشت باز نمیشد…عمو اینجا رو از ما نگیر…عمو به خدا خوابم نمیبرد عمو.اومدم دیدم باز شده از ذوق اشکم دراومد.عمو فقط اومدم بگم پس فردا نامه امو براتون اسکن میکنم.هر کی میخواد بخنده بخنده…مهم اینه که شما گفتین اسکنش کنم و منم باید میگفتم چشم.اشتباه کردم که دلیل آوردم برای اسکن نکردن نامه ام.ببخشید.
(دخترتون)


سلام دختر گلم منم نفهمیدم مشکل چی بود برای طرح سوالات هم فقط اینجا کلیک کنید

22 08 2009
گمنام

عمو اين چه وضع سوال پرسدنه؟
من سوال خاصي نداشتم
وبلاگتون به آدرس blog.amoo.ir براي يه مدت طولاني قاطي كرده بود، مي خواين بگين بي خبرين
از ديشب كه چند تا ديدگاه رو ثبت كردين
ديگه ديدگاهي ثبت نشد، فكر كنم، راستش يادم نيست
اما از حدودا ساعتهاي 9 كه من اومدم، وبلاگ به هيچ عنوان باز نمي شد
باور كنيد


سلام من هم سر در نیاوردم سایت من باز نمیشد خوبه سایر دوستان هم این مطلبو بدونند برای طرح سوالات هم فقط اینجا کلیک کنید

22 08 2009
گمنام

يه چيز ديگه
عمو
شما تو هر وضعيتي به نظم وبلاگتون فكر مي كنيد؟، مي دونيد اعصاب چند نفر به خاطر باز نشدن وبلاگ شما خورد شده، حالا هي به من بگين، طرح سوال فلان جا (شوخي كردم، جو گرفت منو)
اما عمو، منم مثل خيلي ها وقتي ديدم سايت باز نميشه، داشتم نااميد ميشدم كه ناگهان يه چراغ خيلي خيلي بزرگ بالاي سرم ظاهر شد و از اونجايي كه قبل از من نيوتن قانون جاذبه رو كشفيده بود، چراغه خورد تو سرم، و به ذهنم رسيد برم ماي پرديس، اونجا خيالم راحت شد كه مشكل سايت فقط براي من نيست
همين
حالا هي من از سحر و ماه مبارك و … بگم، شما ما رو به حرف بگيرين
عمو اگه سوالي هست در خدمتيم، همين جا نه تو قسمت سوالات، اگه هم نيست كه ديگه بگم خدانگهدار
عمو بابت حرفاي بالا عذر مي خوام، جو برادرزادگي گرفتم
اگه دعوا نمي كنيد براي سايتتونم يه پيشنهاد داشتم، اينجا همه چي هست خدا رو شكر الا يه قسمت براي درج خاطرات، باور كنيد خيلي ها مثل من خاطرات خنده دار و البته آموزنده اي دارن، انشاءالله سر فرصت خاطره ي عيدي گرفتنمو مي گم
يا نه براي جبران پر حرفي هام، الان مي گم خيلي خلاصه:
اون قديم نديم ها، حالا نه خيلي دور اما خوب، زماني كه بچه بودم رفتم يه جا عيد ديدني، خيلي با شخصيت با يه كيف كوچولو، صاحب خونه هم يه پيش دستي پر از اسكناس هاي نوي 200 تومني گذاشت جلوم، اگه درست يادم باشه، 3000 تومن بود، از كجا مي دونم؟ ، آخه منم كم نذاشتم، هر چي بود برداشتم گذاشتم تو كيفم، تقصير من نبود، صاحب خونه زيادي تعارف مي كرد
.
.
.
فعلا
اگه سوالي هم نبود
خدانگهدار


سلام ممنون از شما اگر اینو تایید کردم فقط به خاطر این بود که اعلام کنم با پیشنهاد شما موافقت شد برای طرح سوالات هم فقط اینجا کلیک کنید

22 08 2009
گمنام

آخه عمو
«طرح براي سوالات فقط اينجا» با «طرح سوالات فقط اينجا» با » سوالات طراحي شده همين جا» …
فرقي مي كنه
عمو
زوره ديگه
بايد سوال طرح كنيم
عمو منو مي شناسيد چه پر حرفم
مي رم سوال طرح مي كنم كه تموم سوالات كنكور كم بيارن

22 08 2009
ژاله فرهادروش

عمو نگین ژاله دیوونه شده ها…
از اون ساعتی که این کامنت رو گذاشتم تا الان زل زدم به این صفحه…میبینم که تند تند جواب میدین…خسته نباشین..
امشب دیشب پریشب!خیلی دلم براتون تنگ شده بود…مخصوصا امشب که سایت اینجوری بود..
یه لحظه ترسیدم..گفتم شاید اینقدر گریه و ناله کردم ازم دلخورین…آخه کامنت بالای کامنت من و پائین کامنت منو جواب میدادین…رسما زده به سرم..خودم میگم جواب نمیخوام بعد ساعت یک ربع پیش گریه میکنم میگم سجاد به عمو بگو جواب منو بده که بتونم بخوابم!!!حالا میبینم جواب دادین!!!
سجادم از دست من حتما عاصی شده..عمو نامه امو که بفرستم شاید دلیل این دیوونه بازی های دخترتونو متوجه بشین…شب بخیر عمو

عمو اشتباهی تو پست آخرتون این کامنتمو گذاشتم.وای ببخشید.من هر چی میخوام رعایت کنم بدتر میشه. 😦

22 08 2009
فاطمه

دوباره سلام عموی گلم
(ناراحت)
عموجون دلم طاقت نیاورد عموجون اومدم بگم دختره خطا کارتوببخشی.من اشتباه کردم.میدونم خیلی زود راجب عموم قضاوت کردم باور کن پشیمونم.انسان جایزالخطاست و بخشش از بزرگان است.منه انسان خطا کردم وشما که بزرگی ببخش.
باور کن از موقعی که کامنت قبلی رو گذاشتم عذاب وجدان گرفتم.میدونم حق نداشتم اینجوری برخورد کنم حتما وقت نداشتی وگرنه یه دفه غیبت نمیزد.
من بازم منتظرمیمونم تا اگر دوست داشتی جواب کامنت خرمشهرو بدی( تاکید:اگر دوست داشتی واگر وقت کافی داشتی).
راستی عمو روزه نمازتون قبول درگاه حق.
ترخدا مارو فراموش نکنیا…
باشه…!!!!!!!!!!
منتظرم تاساعت 5بیای.
امیدوارم مثل همیشه پرانرژی و دور از خستگی – گرسنگی و مخصوصا تشنگی باشی.
زیادم خودتو خسته نکن همینکه میبینیمت کافیه زیاد بالا پایین نپر که خسته بشی.
تا دنیا دنیاست و ستاره ها تو آسمونن به اندازه همشون دوست دارم
بازم میگم فعلا
خیلی دووووووووووووووووووووووووست داااااااااااااااااااااااااااااااااااااارم


سلام ممنون از شما انشاا… که خودمون رو آماده مهمانی ماه مبارک کنیم تا دیگر اشتباهات گذشته رو تکرار نکنیم برای طرح سوالات هم فقط اینجا کلیک

کنید

22 08 2009
فاطمه

سلام عموی گلم
منم کلی دیشب کلنجار رفتم ولی سایت باز نمیشد الان که اومدمو دیدم جواب تازه دادید خوشحال شدم.
منم به خاطر اینکه ماه رمضان ماه خدا و ماه مهربونیه خواستم از دل عموم در بیارم
ترخدا بگو بخشیدی
تانگی آروم نمیگیرم ترخدا التماس میکنم(گریه)
من اشتباه کردم معذرت میخوام بگو بخشیدی

22 08 2009
فاطمه

ا عمو باورم نمیشه الان دارید جواب میدید
امیدوارم دیگه کار بد نکنم.
نگفتی بخشیدی من که گفتم آروم نمیگیرم

22 08 2009
فاطمه

عموووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو
به خدا فشارم افتاد دستام یخ کرد
بگو بخشیدی یا نه دیگه
بگووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

22 08 2009
فاطمه

عمو جون رفتید باشه مزاحمتون نمیشم هر وقت دوست داشید جواب بدبد
امیدوارم تا اون موقع قش نکنم
فعلا
در ضمن صبح بخیر

22 08 2009
مریم

بنام خدا
عموی مهربونم سنگ صبور شبهای تنهایی ام سلام.
حلول ماه مبارک رمضان ، ماه قرآن بر شما و خانواده محترمتون مبارک ، نماز و روزه تون قبول خدا .
عمو جون امروز اولین روز از ماه مبارک رمضان است و من 4 روز است که به پیشواز این ماه عزیز رفته ام. امیدوارم که قبول باشه.عمو جون من در این ماه نیازمند دعا های شما و بقیه دوستانم هستم . مخصوصا شما که پیش خدا عزیز هستید .عمو جون من که هیچ وقت شما رو از دعاهام دور نمی کنم و برای ثانیه به ثانیه های زندگیتون دعا میکنم. عمو جون تو رو خدا سر سفره افطار ، سر نماز ، موقع سحر منو از دعای خیرتون بی نصیب نگذارید.
عمو جون امروز بعد از نماز قران و باز کردم، برای شروع ختم قرانم در اولین روز از ماه ، در همین حین بابام اومد گفت:این چیه زدی به در ؟
اخه من نقاشی می کشم و قاب میکنم میزنم به دیوار اتاقم هر از گاهی هم برای تنوع عوض میکنم. اینبار هم که برای ماه رمضان اتاقمو به قولی اتاق تکونی کردم . نقاشی جدید کشیدمو زدم به در اتاقم. که ای کاش این کار کودکانه که به قول بزرگترهاست نمی کردم.
داشتم قران می خوندم وقتی بابام اینو بهم گفت دلم بد جوری شکست انقدر که قلبم تیر کشید. عمو چرا ادم اون چیزی رو که دوست داره هیچ وقت نمی تونه بهش برسه. من که نقاشیم خوبه از بچگیم خوب بوده و بهتر هم شده اگه من می رفتم رشته نقاشی که الان غمی نداشتم. دیگه کسی بهم نمی گفت این چه بچه بازیه ؟ اینا چیه که میکشی؟
درد من اینه که چرا من باید به حرف مامانم و بابام گوش بکنم همیشه ، ولی اونا نه؟ اره وظیفه م هست باید اطاعت امر کنم ولی دیگه نظر من برای انتخاب رشته ام که دیگه این حق من هست .مگه نه؟
مگه من نباید خودم انتخاب می کردم چرا نذاشتند من اون چیزی رو که دوست دارم برم؟
می خواستم برم تو ارتش رشته پرستاری بخونم . گفتند نه به روحیه ی تو که انقدر لطیفه نمی خوره تو که لبریز از احساسات هستی نمی تونی دووم بیاری . گفتم باشه برم نقاشی گفتند اسمت و مینویسیم رشته گرافیک گفتم باشه اینم یه شاخه هست یه نقاشیه دوست دارم رفتم خوندم رشته تصویر سازی رایانه سال بعد که می خواستیم فعالتر بشیم و با کاغذ و مداد رنگی و … سرو کار داشته باشیم خونمونو عوض کردیم اومدیم جایی که این رشته رو نداشت چون دور هم بود بابا و مامانم اجازه نمی دادند که برم و اخر سر هم رفتیم اموزش پرورش منطقه 15 کد رشتمو یه جابه جایی جزئی کرد و رفتم رشته طراحی صفحات وب که هیچی ازش نمی دونستم و اخر هم درست حسابی نفهمیدم اما اینو هم بگم درسم خوب بود من با معدل 17 دیپلمم و گرفتم.
ولی ادم چیزی رو که دوست نداشته باشه درست هم به حاظه اش نمی مونه. برای همینم منم لج کردم نرفتم دانشگاه یعنی می دونستم که مامانمو بابام نمیذارند که اگه من قبول بشم تو یه شهر دیگه نمیذارند که من برم . منم تو کنکور شرکت کردم تا دم کارت گرفتن هم رفتم ولی اون چیزی رو که برام نمیشه نمیشه دیگه نرفتم سر جلسه.این موضوع مال دو سال پیشه . حالا هم توی خونه یه کارای طراحی از اون چیزی که یاد گرفتم چه پوستر وچه وبلاگ انجام میدم برای خودم . برای چندنفرهم انجام دادم . بعدم که رفتم تو پارک و یه 20 روزی اونجا با بچه ها سر گرم بودم . حالا هم یه کار دیگه می خوام انجام بدم.
بابام همش میگه کاری رو انجام بده که توش پول باشه .
ولی در کل امروز خیلی دلم شکست .
سر نمازام همیشه دعا میکنم که خدا یا دل هیچ بنده ای رو، دل هیچ بچه ای رو، دل هیچ یتیمی رو نشکن .
ولی امروز در اولین روز از این ماه در حین قران خوندنم دلم بدجوری شکست . هنوز قطره های اشکم رو ایات خدا به جا مونده و شاهد این روز من هست.
درد من اینه که هنوز بچه امو بقیه دوست دارند که من بزرگ بشم و مثل بزرگا رفتار کنم به اندازه سن خودم اتاقمو بچینم و…
اما من این عالم و دوست دارم گاهی اوقات به این نتیجه میرسم که بزرگ بشم و دست از این کارام بر دارم . شاید این تحقیرها هم کم بشه . شاید دیگه کسی سرزنشم نکنه. شاید…
اما من دوست دارم که همین جوری که هستم باشم حتی اگه روزی ازدواج کنم و نوه و نتیجه هم دورو برمو بگیره من تغییر نخواهم کرد.
منم اون نقاشی رو برداشتم . تمام عکسهای شما و امیر محمد رو که تو ویترینم گذاشته بودم و برداشتم که دیگه چیزی بهم نگه که این طوری دلم بشکنه. خدا رو شکر در مورد عکس های شما که چیزی بهم نگفت و الان ی ه یک سالی میشه گذاشتم و لی از بعدم می ترسم که دلش از جایی پر باشه و سر من بد بخت خالی کنه. این کار بهتره مگه نه؟ اما عروسکامو بر نمی دارم که اتاقم دیگه زشت و بی روح میشه . این کارو میکنم ببینم دیگه می خوان چی بگن بهم؟
ببخشید که سرتونو درد اوردم همیشه با عکساتون با یادتون دردودل می کردم حالا که اینجا هست و شما هم هستید. پس چرا اینجا دردودل نکنم ؟
اینجا که شما می خونید و …
بازم ببخشید که مزاحمتون شدم.
عمو تو رو خدا یه چیزی بهم بگین.
التماس دعا خدانگهدار

22 08 2009
دریاچه

سلام عموی خوبم
عموقسمت کامنت یا اس ام اس رو دیدم
وقتی خوندم انگار آب جوش ریختن رو سرم
عموپورنگ واقعا شرمنده ام
لابد الان دارین باخودتون فکر میکنید این دختره چقدر بدقول
ولی عمو به خدا اینجوری نیست
من براتون پیامک میفرستادم ولی نه به خاطر اذیت کردن شما وایجاد مزاحمت برای شما
عموپورنگ با شرمندگی که در حال حاضر تمام وجودمو در بر گرفته ازتون عذر میخوام
دیروز آخرین پیامکم رو براتون فرستادم ساعت 4:56 دقیقه
عمو الان میدونید اون شماره مال من
اگه بعد از این با اون شماره براتون پیامی اومد میتونید……………………..
عموچشمام پرشده باورم نمیشه من باعث ناراحتی شما شدم آخه هیچ وقت فکر نکردم که پیامک های من باعث ناراحتی شما میشه.
عمو بازم باتمام شرمندگی با تمام وجودم از ته دلم ازتون میخوام من ببخشید
عموبه همون خدایی که بالاسرمون و امروز روز اول مهمونیش قسم میخورم تا عمر دارم برای گوشیتون پیامک نفرستم.
دیگه قسم خوردم وپای قسمم میمونم
عموجونم اگه ممکنه کامنت های من رو تایید نکنید.حتی اگه خیلی بی ارزش باشه.ممنون.
دوستون دارم وخدانگهدار تا پیام بعدی

22 08 2009
نانا

سلام آقاي فرضيايي
ممنون كه جوابم رو داديد ولي من باز هم از شما جواب ميخوام … ميخوام كه به من بگيد كه منو شناختيد يا نه ؟
در ضمن من قبول دارم كه پيامم لحن تندي داشت و نيازي به عذر خواهي شما از طرف من نبود بلكه اين خود من هستم كه بايد از همه عذر خواهي كنم !
در جواب سوالتون هم بايد بگم كه من مثل بقيه فرصت ندارم …من زمان كوتاهي در اختيار دارم و اين زمان كم به من اجازه اينكه بخوام بيام اين جا و پيام بذارم و منتظر جواب باشم رو نميده اميد وارم منظورم رو فهميده باشيد …
آقاي فرضيايي همانطور كه لحن من شايد شما رو ناراحت كرده باشه لحن شما هم كمي من رو ناراحت و البته نگران كرد …
نگران از بابت اينكه نكنه خدايي نكرده عموپورنگ يه چيزهايي رو يادش رفته باشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آقاي فرضيايي نميدونم چرا يه مدت حس خوبي دارم ، حسي كه سرشار از انرژيه …انرژي كه وقتي شما رو از نزديك ميديم پيدا ميكردم …يا همون حس قشنگي كه وقتي تلفني با تهيه كننده درباره برنامه صحبت ميكردم پيدا ميشد …البته بگذريم كه كم لطفي آقاي آقاجانزاده شامل حال بنده هم شد!!!!
شما به من ميگيد كه همين جا به پاسخ ميرسم ولي من ميدونم كه نميرسم … من ميدونم كه شما به هيچ عنوان به كسي زنگ نميزنيد ولي اين يه بار ….
آقاي فرضيايي من زندگي خيلي عجيبي دارم ….خيلي خيلي عجيب …
جمله تكراريم رو ميگم تا شايد من رو يادتون بياد — من قلب شكسته اي دارم وبعد از رفتنت در روز تولدت تنها ماند —
گفتم روز تولدت ،راستي يادتون مياد كه يك مرداد 86 هوا گرفته بود و باران باريد . منظورم از روز تولد همون روزه ….. نانا همچنان منتظر پاسخ و ميمونه…….باي.


سلام تو این ماه عزیز برای شما هم از صمیم قلب دعا می کنم کلیک کنید

22 08 2009
نانا

سلام مجدد
يه چيزي يادم رفت البته اين بار نه براي آقاي فرضيايي بلكه خطاب به گمنام …
من باز هم از همه به ويژه شخص گمنام به خاطر لحن تندم يا حرف هايي كه زدم معذرت خواهي ميكنم ..
ولي گمنام ، آقاي فرضيايي خودشون جواب من رو دادند و فكر ميكنم نيازي به پاسخ تند تر شما نبود
در ضمن شما ، هيچ چيز از من نميدوني پس زود قضاوت نكن و اجازه بده آقاي فرضيايي جواب من رو بدن چرا كه من پاسخم رو بايد به قول شما از عموپورنگ بگيرم……….معذرت

22 08 2009
وجيهه هاديزاده

به نام خدا
مي نويسم تا به زندگي اري بگويم
مادرم از بيمارستان بيرون مي ايد او مرا سخت در اغوش گرفته ،برف مي بارد،دانه هاي سپيد برف رقصان فرود مي ايدو اهسته بر گونه هاي من مينشينند. اين نخستين ديدار من با زندگي است.
به ياد مي اورم لحظه هاي فراز را كه صداي او اعتبارم مي بخشيد و لحظه هاي نشيب را، به ياد مي اورم افراي فرشته اي را به ياد مي اورم مادرم را
به خيابان مي روم برف مي بارد، خاطره ي نخستين روز حضورم در زندگي، در دلم زنده ميشود.
من هنوز هم با بي پيرايگي همان روزهاي كودكي با جهان سخن مي گويم. دنيا مي كوشد مرا از اين گفتگو باز دارد اما من بر دنيا چيره مي شوم. هنوز هم از ته دل مي خندم هنوز هم در اوج ناراحتي و درد با يك بوسه مادر همه چيز را خيلي زود فراموش ميكنم. هنوز هم بزرگترين شيطنت در زندگي ام نقاشي روي ديوار است. هنوز هم شادمان پروانه ها را دنبال ميكنم
و اه اي كاش
هنوز هم گنجشكان مي دانستند كه ديدارشان چقدر باعث شادي من مي شود.
اري من هرگز از سرزمين كودكيم خارج نمي شوم.
سلام عمو پورنگ مهربون
من اهل اصفهان هستم
چقدر عالي شد كه چنين زمينه اي را براي ما فراهم كردين تا بتونيم از اين طريق با شما ارتباط داشته باشيم البته به قول شما اين ارتباط بايد روحي و قلبي باشه واقعا نميدونم با چه زبوني از شما و همكاراتون تشكر كنم.
راستش عمو جان من از بچگي تا الان برنامه شما را ميبينم و خيلي هم برنامه شما را دوست دارم
من و همه ي كساني كه اينجا براي شما مطلب ميذارن هنوز به نحوي تونستند روحيه كودكانشون را حفظ كنند البته به كمك و زحمتهاي فراوان شما
البته بايد اين حقيقت هم اشكار بشه كه من عادت هاي بد بچه گانه ام را هنوز نتونستم ترك كنم مثلا خيلي سوال ميكنم . ديگه اينكه گاهي وقتها زياد حرف ميزنم. ديگه اينكه يكم هم لوسم.چيكار كنم حقيقت تلخه ديگه(خجالت)
ولي هنوز هم نگاهم و فكرم نسبت به همه چيز مثبته و خيلي هم خيال پرداز ي ميكنم و از اين بابت هم خيلي خوشحالم.
چهره ام هم سن واقعي ام را نشون نميده البته اينو ديگران ميگن و دليلش را از همين روحيه ي بچه گانه اي كه دارم ميدونند.
ديگه ميخواستم بگم كه من مربي نقاشي براي بچه هاي7_8 ساله هستم ولي فقط تابستون ها وبه اونا نقاشي ياد ميدم البته سعي ميكنم به جاي نقاشي از روي مدل خلاقيتشون را پرورش بدم
من اونا را خيلي دوست دارم و به نظر مياد كه اونا هم من را دوست داشتند.
پارسال شاگردي داشتم به اسم مرضيه شفيعي
مرضيه 7 سال داشت و با بچه هاي ديگه خيلي فرق ميكرد . خيلي احساساتي بود و شما را هم خيلي خيلي دوست داشت
روز اولي كه من با اونا كلاسم را شروع كردم مرضيه به من گفت: خانوم شما برنامه عمو پورنگ نگاه مي كنين؟
گفتم: چطور؟
بهم گفت: خانوم من هر شب خواب عمو پورنگ را مي بينم خواب مي بينم رفتم توي برنامش و از نزديك مي بينمش از بس كه دوستش دارم
من هم جوابش گفتم: انشا ا.. كه خوابت حقيقت پيدا ميكنه
و اون جواب من فقط يه لبخند كوچيك مي زد
البته الان يك سالي هست كه ديگه مرضيه را نديدم
امسال نتونستم براشون كلاس بگذارم دومين سالي بود كه پشت كنكور موندم وبايد حسابي ميخوندم ولي متاسفانه مشكلاتي پيش اومد كه من قبول شدم اما نتونستم رتبه مورد نظرم را بيارم به خاطر همين انتخاب رشته نكردم
البته دوباره براي سال اينده شروع كردم برام دعا كنين عمو
عمو جان 18 بهمن پارسال را يادتون هست يادش بخير من دير رسيدم به ميدون امام ولي تونستم شما را از فاصله زيادي ببينم يادتونه ميخواستين شعر بوس شكلاتي را بخونين براتون اهنگ گيلان را پخش كردن
وااااااااااااااي من كه داشتم لابه لاي جمعيت خفه ميشدم اين همه جمعيت به خاطر شما بود خوش به حالتون
معذرت ميخوام كه اينقدر زياد حرف زدم
ادرس وبلاگم را در قسمت وبلاگ مهمان ميذارم
در اخر از شما و بچه ها ميخوام كه در اين روزهاي عزيز براي ما دعا كنيد مخصوصا بين دو نماز
ما هم براي شما و همه ي بچه ها دعا ميكنيم
من هم قول ميدم مثل بقيه بچه هايي كه اينجا مياند كودك درونم را زنده نگهدارم و اين را باور دارم كه كودك درون من هرگز نمي ميرد
راستي داشت يادم مي رفت فوق برنامتون را خيلي دوست دارم و هر روز هم نگاه ميكنم
سلام من را به همه ي بچه هاي فوق برنامه مخصوصا امير محمد برسونين
مواظب خودتون باشيد
التماس دعا
خدانگهدار
شنبه 31/5/1388 ساعت2:53 بعد از ظهر

22 08 2009
فاطمه

سلام عموی گلم
باشه من هنوز منتظرم دیگه عجله نمیکنم حتما وقت نداری
فعلا

23 08 2009
گمنام

به نام خدا
.
.
.
» نانا» سلام
تموم حرفاتون قبول اما من توضيح كامل دادم و گفتم كه مي دونم عمو جواب دادن ولي حق بدين ناراحت بشيم
من خودم قبلا اينجا گفتم تا چيزي از كسي نمي دونيم نبايد قضاوت كنيم
برخورد تندم رو بذاريد به حساب ناراحتي كه خوب رفع شد، خواهش مي كنم، من كي باشم كه ببخشم
شما ببخشيد
فقط، خواهرانه، برادرانه، مادرانه، پدرانه يا هر جوري كه دوست داري، يه پيشنهاد، نه نصيحت يا از اين قبيل موارد چون مي دونم بهتر از من مي دوني، قبل از عصبانيت يه نفس عميق، بهترين راه حل براي جلوگيري از هر گونه سوء تفاهم
موافقيد؟
بازم ببخشيد
التماس دعا
.
.
راستي عمو
سلام

23 08 2009
گمنام

به نام خدا
.
.
.
سلام عمو
سنگ صبورتون اون قدر سنگين شده كه كلي زمان مي بره باز بشه
اول اينكه ممنون، ديشب دقيقه نود كه آخرين ارسال رو زدم، محبتتون رو ديدم، منظورم لطفيه كه در برابر درخواستم داشتيد، جابه جايي تصوير دست نوشت
و دوم ماموريت به صورت ناقص انجام شد
امشبم يعني ديشب فقط تونستم از بزرگراه كلانتري به امام رضا(ع) سلام بدم، آخه مسير تغيير كرد نرفتيم حرم، انشاءالله فردا يعني امشب
فكر كنم گوشه گوشه ي مشهد رو ياد گرفتين، براي همين گفتم بزرگراه كلانتري، چون از اين طرف كه بريم (الان متوجه شدين كدوم طرف!) كوهسنگي ميفته سمت چپ، يه كم اگه دقت كرده باشين، چشم انداز حرم پيداست، مي گن امام رضا (ع) به مسافت كاري ندارن، نمي دونم چرا اما اولين باري بود كه واقعا احساس كردم جاي كس ديگه اي سلام مي دم، هر چند كار هميشگيمه، به اين اميد كه يكي يه جاي ديگه، چشمش افتاد به يه گنبد غريب يادي از ما هم بكنه
زياد مزاحمتون نمي شم چون هم خودتون گفتين، هم…
فقط مشكل اينجاست كه برنامه ي من با همه ي آدمها فرق داره!
والانم وقت مزاحمت من براي شماست
ببخشيد ديگه
التماس دعا

23 08 2009
گمنام

عمو
راستش از اين گمنام بودن بدم اومده، يه جوريه، ولي خوب نمي دونم چيكارش كنم
دوست ندارم با اسم جعلي بيام، براي همين گفتم گمنام
اصلا … هيچي
همين گمنام خوبه

23 08 2009
گمنام

اما عمو
خودمونيم
تا گفتم سلام
دو پا داشتين، دو تا ديگه قرض كردين، در رفتين
گفتم كه زياد حرف نمي زنم
فقط اومدم ببينم از صبح كه نبودم چه خبر شده
همين
ديگه خدا نگهدار
و البته
التماس دعا

23 08 2009
فاطمه

سلام عموی گلم
صبح بخیرالان ساعت 6:53است میدونم که بیداری فقط اومدم سلام عرض کنم خدمتتون
امروزم منتظر برنامه عالیتون هستیم
فعلا

23 08 2009
محدثه

عمو جان من همون محیوش وبلاگ نویسم خواهش می کنم جواب سوالی که توی سنگ صبور نوشتم رو حتماً توی وبلاگم یا ایمیل بهم بگید .
ببخشیدکه من اینقدر پروو ام
ولی میخام ببینم چکار کنم ؟؟؟؟
.
.
عمو مگه شما عموی من نیستید ؟؟؟؟؟؟؟ عمو ها به برادرزاده هاشون کمک می کنن و راهنمایی شون می کنن.
پس خواهش می کنم لاقل این یه جواب منو بدید
ممنونم
منتظرم
یا میل یا وبلاگ
.
.
دوستتون دارم
التماس دعا
M

23 08 2009
وجيهه هاديزاده

سلام عمو
پارسال بودم دو ساله
سال ديگه ميشم سه ساله
عمو سنم رو نميگم كه
كنكور رو ميگم
عمو بهم ميگن علي كنكوري
ميدونيد علي كنكوري كي بوده؟
علي كنكوري يه پسري بوده كه در زمان خودش 10 سال پشت كنكور ميمونه
واي عمو فكر كن 10 سااااااااااااااااااال
پيرمرد شد رفت
حالا به نظرتون خيلي بده من پشت كنكور 3 سال بمونم؟؟؟؟؟//
اخه چيكار كنم رشته ام هنره پذيرش كمه
توقع من هم بالاست رتبه ي خوب ميخوام با رشته ي خوب
عمو به نظرتون بهتر نيست ادم چند سال پشت كنكور بمونه ولي با يه رشته ي خوب بره دانشگاه؟؟؟؟؟/
من كه فكر ميكنم اينطوري بهتره
من خيلي دوست دارم ادم مشهوري بشم
عمووووووو راستي مشهور شدن چه حسيه؟
حسش خوبه يا بد؟
خيلي دوست دارم بدونم
فعلا

24 08 2009
گمنام

به نام خدا
.
.
.
بعد از كلي دنگ و فنگ كه صفحه باز نميشد (نه مثل اون سري، به قول شما كه اون قديم نديمها بهم گفتين، مشكل از سيستمم بود) سلام عمو
عمو
باورم نميشه چنين هوشي داشتم و خبر نداشتم، آخه وقتي ديدم نمي تونم ماه عسل رو ببينم، اون چراغ بزرگ بود رو سرم دوباره ظاهر شد، البته از حق نگذريم، لطف خدا بود چون …، چونش بماند اما خدا كمك كرد و به ذهنم رسيد، گوشيمو بذارم جلوي تلويزيون تا اون مدتي كه نيستم حرفاتون رو ضبط كنه
آخه اينجا كسي جز من تو كار ضبط و آرشيو برنامه ها نيست، منم كه داشتم مي رفتم، تنها وسيله ي حاضر و آماده گوشيم بود
راستي، يكي از استادامون مي گفتن ضبط صدا بدون اجازه ي فرد جدا از پيگرد قانونيش، منع شرعي هم داره، عمو قول مي دم صداتونو پاك كنم، راضي باشين ها
ولي…
وقتي رسيدم خونه فكر كنم اذون تهران بود، گوشيمو كه نگاه كردم ديدم حدود 30 – 40 دقيقه ضبط شده و تا جايي كه اير محمد از شعر نيمه ي شعبان صحبت مي كنن، كلي ذوق كردم كه شعر هم ضبط شده كه بعد از تشكراتي كه اير محمد گفتن، صدا قطع شد
ولي خوب از هيچي بهتر بود
عمو
خودمونيم ها به نظر من درست برخلاف نظر آقاي عليخاني بحث » آبرو» اصلا اتفاقي مطرح نشد، ولي خوب چه فايده كه كو گوش شنوا
خوشحالم تو اين يه مقوله اصلا استعداد ندارم، ضمن اينكه درست برخلاف شما كه مدعي آشنا بودنيد، من اعتراف مي كنم چيز خاصي از شما نمي دونم و شايد اصلا نشناسمتون كه بخوام جايي جيغ بكشم و …
بگذريم
موضوعات امشب:
1. زيارت
2. يه خاطره ي فلسفي
3. بحث عدم امكان ديدن برنامه ي فردا يعني امروز
و…
مي تونيد در برين
يادتون نره ها
لطفا هيچي ثبت نشه
يا هرچي فكر كردين به درد مي خوره رو ثبت كنيد

24 08 2009
گمنام

شرمنده نمي دونم چرا امير محمد رو اونجوري تايپ كردم

24 08 2009
گمنام

ديگه تصميم گرفتم اول كه ميام بگم » به نام خدا» و » سلام» آخر آخر آخر كه كلا رفتم هم » خدانگهدار»
و اما…
اول اينكه
يه اعتراف
ديروز كه باهاتون راجع به اون مشكل و درگيري ذهنيم حرف زدم، خيلي زود دغدغه ي ذهنيم بهتر شد، نمي دونم شايد برام دعا كردين كه خدا پناهم بده و ببخشدم
اينجوري گفتم كه اگه هم دعا نكردين، لطفا حتما اين جوري براي من يكي دعا كنيد چون شديدا محتاج پناه خدا هستم
خوش به حالتون هم به خاطر اينكه از فيش حجتون گذشتين هم به خاطر اينكه خدا دعوتتون كرد، راستش اونقدر در خونه اش رو زدم و راهم نداده كه اگه يهو بهم بگه بيا برو حج اسم هيچ كسو نمي پرسمو پا مي شم مي رم
گاهي وقتي خيلي دلم مي گيره به خودم مي گم » ناراحت نباش امام حسن عسكري هم حج نرفتن (اينو از كسي شنيدم) ، اما بعد باز به اين نتيجه مي رسم » خوب كه چي، من كجا و ايشون كجا»
انگار اونقدر بدم كه خدا دوست نداره خونه اش راهم بده
بگذريم
الان بايد بگم
بعد از شكر خدا
بايد ازتون ممنون باشم كه باعث شدين بعد از مدت ها يه دل سير زيارت كنم
راستش به نيت نايب بودن از طرف شما رفتم زيارت، هم دعاي امين الله رو به نيابت از شما خودنم هم يه دل سير نگاه ضريح كردم
البته ببخشيد ديگه دستم به ضريح نرسيد
شما كه مي گين منو مي شناسين و اگه هم نمي شناختين با اين طرز حرف زدن تا حالا متوجه شدين ديگه پنهون كاري فايده نداره پس مي گم كه:
هميشه طرف خانوم ها اونقدر شلوغه كه چي! فقط گوشه ي ديوار نزديك ضريح ايستادم
جالب بود
چند بار قصد رفتن كردم، هر دفعه يكي اومد وسيله اش رو سپرد به من
تا حالا اين قدر امام رضا(ع) بهم فرصت نداده بودن
راستش اولين باري بود كه بدون خجالت و هر مشكل ديگه اي زديم زير گريه
خلاصه خيلي آروم شدم
ممنونم
شايد اگه گردنم نمي انداختين اين زيارتو، مثل هميشه مي رفتم زير زمين حرم و خيلي ساده بر مي گشتم
راستي براتون نماز هم خوندم اما درست و غلطش رو ببخشيد، در حد توانم همين ها بود
ضمن اينكه چند تا عكس فرستادم به dariush.farziaee@gmail.com

24 08 2009
فاطمه

سلام عموی گلم
(زیاده ولی خواهشا بخون)
نمیدونم این حرفها مربوط به این بخش هست یانه ولی جایی بهتر از اینجا پیدا نکردم.
راستش عموجون بعداز برنامه ماه عسل تا خود الان مخم هنگ کرده بود همش داشتم به شما فکر میکردم به حرفاتون به چهرتون وقتی اون حرفارو میزدید.
اونقدر غرق فکر بودم که بابام گفت فاطمه تو چرا با ما قهری؟
عموجون من از دست خودم ناراحتم و از شما معذرت میخوام.میدونی چرا؟
به خاطر توقعات بالایی که داشتم.
از اول برنامه که اومدی انگار ناراحت بودی شاید ناشی از خستگی بود.
توی تمام مدتی که فکر میکردم به خودم میگفتم:
از عمو بعیده که ناراحت بشه از عمو بعیده که مادرشو ناراحت کنه از عمو بعیده که امیر محمدو دعوا کنه از عمو بعیده که …
فکر میکردم این عمو پورنگ همیشه باید شاد باشه و بخنده.
اما چرا؟چرا باید ناراحتی و عصبانیت از عموپورنگ بعید باشه. چرا؟
مگه عموی ما مثل بقیه یه انسان نیست ؟ مگه یه انسان احساس نداره؟
درسته که دوست نداریم ناراحتیتو ببینیم ولی درک میکنم هرکسی بالاخره مشکلاتی داره.
خسته شدم از انتظار…
انتظار نه به معنی منتظر بودن به معنی توقع داشتن.
توقعاتی که از عموم داشتم و حالا فهمیدم بیشتر از توانش ازش انتظار داشتم.
انتظار داشتم همیشه بخندی همیشه و هر روز ببینمت همیشه به کامنتام جواب بدی.
آخه میدونی اینقدر چهره ی شادتو دیدیم که تا کوچکترین تغییری تو چهرت میبینیم میفهمیم مثل همیشه نیستی.
حالا میدونم عموی منم خسته میشه مثل بقیه عموی منم توی زندگیش مشکلاتی داره که شاید ناراحتش کنه مثل بقیه…
وبه خاطر همینه که دیگه ناراحت نمیشم اگر جواب کامنتمو ندی.
بهت حق میدم که وقت نداری.همینکه کلی وقت میذاری و چرت و پرتای منو میخونی کافیه.چرا حتما باید جواب بدی چون مطمئنم که کامنتارو میخونی همرو بدون کم و کاست و عجله میخونی و همین کافیه.
امیدوارم زودتر اون روزای تعطیل که برنامه نداری برسه تا یه کم استراحت کنی هرچند دلم برات تنگ میشه.
ترخدا خودتو خسته نکن مطمئنم هرکس با نظر من موافق باشه ازت انتظار نداره.اصلا بذار ماهی یه بار به سایت سر بزن یا هفته ای یه بار سر بزن و ماهی یه بار جواب بده هرجور راحتی و میتونی.
عموجون منو ببخش به خاطر اذیتام و بدیهام و ببخش که این کامنتم طولانی شد.
راستی عموجون دیگه لازم نیست جواب اون کامنتی رو که توش از داداشی حرف زدمو بدی(الان عمو دستاشو گذاشته رو سرشو میگه ای وای از دست این دختره و کامنتش)آخه فهمیدم هروقت چیزی از خدا بخوای به سجاد متوصل میشی و خدا هم به خاطر سجاد و دل پاک و مهربونت حاجتتو میده.
برای ما هم دعا کن.
حالا به افتخار عموجون و برای اینکه خستگی از تنش دربیاد یه هورای بلند:
هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
حالا بخند…!!!!!!!!!!!!
امیدوارم شب خوبی داشته باشی و خوابای خوبی ببینی از همون خوابایی که پراز شادی و قصر شکلاتیه.
شب بخیر یه جورایی هم بامداد بخیر اخه ساعت 1:00 است.راستی مسواک یادت نره(وای چه حرفی زدم مگه میشه عمو مسواک نزنه؟!
آره چرا نمیشه شاید یه بار یادش بره مثل بقیه…)
خوب دیگه فعلا
ببخشید خسته شدی
التماس دعا

24 08 2009
گمنام

و خاطره ي فلسفي…
هيچ وقت سعي نكنيد تو طبيعت دست ببريد
اين پيام اخلاقي خاطرم بود
كوچيك كه بودم، با وجودي كه از مورچه ها مي ترسيدم اما دلم نميومد بكشمشون، درست برخلاف يه نفر ديگه كه معتقد بود مورچه ها با سوراخ كردن ديوار خونمون دارن خونه ي ما رو خراب مي كنن پس بايد بميرن و لاغير
يادمه يه بار كنار باغچه يه عالمه مورچه رديف راه مي رفتن، خواستم كارشونو ساده كرده باشم، رفتم يه حبه قند گذاشتم جلوشون، بعضي هاشون اصلا محل ندادن، بعضي ها هم انگار مي ديدن حجمش بزرگه قيدشو مي زدن، شايد مي رفتن براي اطلاع رساني، از اونجايي كه مثل هميشه بي صبر بودم، گفتم لابد نمي تونن مزه اشو بفهمن يا اينكه بزرگه نميشه جابه جا كرد و… خلاصه زدمو حبه ي قند رو خيس كردم
مي دونيد چي شد؟!
طفلي مورچه ها چسبيدن بهش، نمي دونم تلفاتشون چقدر بود، اما ديدني بود
همون مثل قديمي » اومدم صواب (املاش يادم نيست شايد ثواب) كنم كباب شدم»
اما اين درس عبرت نشد براي من
حالا هم بعد از اين همه سال چند وقت پيش مورچه اي رو ديدم كه تو دام عنكبوت كوچولويي اسير بود، عنكبوت با بي رحمي تمام تارشو دور مورچه مي تنيد، يهو جو گير شدم كه مورچه رو نجات بدم، نمي دونم چي دستم بود، باهاش افتادم به جون عنكبوت نه اينكه بكشمش خواستم دورش كنم، اما دير شده بود، از سرنوشت عنكبوت كه خبري ندارم اما تلف شدن مورچه رو لاي تارهاي عنكبوت شاهد بودم
شايد بهتر بود كاري بهشون نمي داشتم، اينجوري يكي زنده مي موند
اصلا نتيجه اخلاقي اينه : هيچ وقت اوقات فراقت خود را در حياط نگذرانيد

24 08 2009
گمنام

ببخشيد
منظورم فراغت بود
امشب املام تعطيله

24 08 2009
گمنام

راستي عمو
تو برنامه ام دارم سعي مي كنم تغييراتي ايجاد كنم كه به برنامه ي بقيه آدمها نزديك بشه
اينجوري احتمالا در طول روز هم مزاحم بشم
الان مي گين » نگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو»

24 08 2009
گمنام

يعني همه ي اينها به درد بخور بود كه ثبت شد
عمو نكنيد اين كارو
آبروي ما هيچي
حجم اين بخش ميره بالا به زور باز ميشه

24 08 2009
رامینــــــاحسینــی

ســـــــــــــــلام عمو جون
صبحتون بخیر…
روزه نمازتون قبول باشه…

این بارمیخواستید بریدبرای همیشه….قرار بود فردای اونروز همه یک جا جمع بشیم تا شمابیاین وبرامون صحبت کنید….روز قبلش من و چندنفر از بچه های دیگه پیشتون بودیم وشما کلی حرف های قشنگ زدید ونصیحتمون کردید….!(روز قشنگی بود…همه جا باهم میرفتیم…..حتی توی اتوبوس هم بودیم….نمیدونم شاید مسافرت بود)
به ژاله میگفتم من دیگه واسه مراسم خداحافظی فردا طاقت ندارم عمو بیان و بخوان صحبت کنن….من بیام مراسم خراب با گریه خراب میشه….
اونروز طولانی بود…..حرفهاتون و نه میتونم بگم یادم رفته نه میتونم بگم کامل یادمه…..
فردا رسید قرار بود همه بیایم یک جایی که شماگفته بودید تاباهاتون خداحافظی کنیم….یک اتاق بود!
فردا شده بود اما شما تا آخر خوابم دیگه نیومدید…و انگار واسه همیشه رفته بودید…..اما چیزی که منو ژاله توی خواب حدس زدیم… که اونجاهمونجایی بود که دیشب میگفتید!
______
عموجون مطمئن نیستم اما احتمال زیادی میدم که باور نکنین …هر روز میام ومیگم دیشب خوابتون و دیدم….! اما به خدا راست میگم…فقط من اینطوری نیستم که! خیلی از بچه ها همینن…..
اما همیشه توی خوابها یه ابهامی هست! آخه چرا؟!!!! این ابهام خیلی بده!!
همیشه وقتی بیدار میشم این حس هست…..یک علامت سوال…چند روز میگذره و اگه خوابمو یادداشت نکنم همه چی یادم میره….!چرا اینجوریه آخه؟!

دوستتون دارم.
دست علی یارتون خدانگهدارتون

24 08 2009
گمنام

به نام خدا
سلام
صبح بخير
ديشب، يعني سحر به قولم عمل كردمو صداتونو پاك كردم، اما بعد يادم اومد حدود 46 -47 تا از شعراتونو قبلا ضبط كردم، عمو
راضيين ديگه
پاك نكنم؟
» براي طرح سوالات …» ، عمو اين يكي كه ديگه سوال خاصي نبود
التماس دعا
بايد برم، پس
خدانگهدار

24 08 2009
نوشته غریب(وفا)

به نام خدا
تردید ودودلی تمام وجودم را فرا گرفته بود.خیلی وقت بود فراموشی مرهم زخم چند ساله ام شده بود.چیزی که می دیدم باچیزی که تصور می کردم زمین تا آسمان باهم فرق داشتند.خودم را قانع می کردم که انسان جایزالخطاست.اما او که نباید اشتباه می کرد.می دانست اگر اشتباه کنه خدا بهش می گه توهم ! ازتو توقع نداشتم.بعدش با شرمندگی کجا می رفت؟چی کار می کردم اگر مسیرش را اشتباه می رفت؟از دور براش دعا می کردم.همیشه وفا کنارم بود ،اون زاده سالها دوری من بود که یادم داد ساکت بمانم تا خدا سکوتم را بشکند.سکوت کردن خیلی سخته انگار خدا نمی خواهد به این سکوت پایان بده.اما کارخدا بی حکمت نیست چون باید آخر این قصه بفهمم که خدا برای چی مرا توی این بازی قرار داد.دوباره گذشته را مرور کردم اما هیچ کجای داستانم غلط نبود.پس خدا درست نوشته بود. باید صبر می کردم این اصل داستانم بود.من صبوری را ازسختی همین راه یاد گرفتم .مهربان من،خدای من ،خوب من ابرهای آسمان تردیدم را کنار بزن تا حقیقت خورشیدش نمایان شود.آن زمان است که رنگ باورم هویدا خواهد شد بدون هیچ غباری از راز و رمز….
بخشی از نوشته هایم را از طرف وفا تقدیم به شما می کنم که بخشی از نوشته های خدا هستید.
در کنار نجوای سحر گاهی و در کنار سفره سبز پاداش، دعا ، زیباترین تعریف است اگر صدای دل شکسته تان به گوش خدا رسید مرا هم دعا کنید.
نوشته غریب.

24 08 2009
گمنام

به نام خدا
سلام عمو
هنوز نرفتم، اما كم كم بايد برم كه به جلسه برسم
عمو
تو فكر اينم چه جوري گوشيو بگيرم دستم و برنامتونو تماشا كنم بدون اينكه كسي متوجه بشه
اونم با دو متر آنتن!
اميدوارم كسي پهلوم نشينه كه يه بند حرف بزنه يا كل حواسش به من باشه
شك نكنيد من يكي از اون 30 نفرم
بگذريم
الان از بيرون اومدم، يه نفر يه خبر خيلي خوب بهم داد، هنوز تو شكم اما مي دونم منبعش كجاست
عمو
جدا بابت زيارت ديشب ازتون ممنونم
سبب خير شدين
عمو
يادتونه از نشونه حرف مي زدم از اينكه خدا هم با بنده هاش حرف ميزنه، فكر كنم خدا رو شكر صداشو مي شنوم
اگه برام دعا كردين واقعا ممنونم
اگه هم نه مهم نيست چون لطف ديگه اي در حقم كرديد كه بعيد مي دونم بتونم جبران كنم
عمو
انشاءالله هر چي از خدا مي خواين كه به صلاحتونه و اونم راضيه بهتون بده
بابت لطفتون كه تا آخر عمر يادم مي مونه
بازم ممنون
خدانگهدار
(ترجيحا ثبت نشه)

24 08 2009
گمنام

به نام خدا
.
.
.
سلام عمو
امشب قسمت نشد برم زيارت، فعلا قرار بر يك روز در ميونه، انشاءالله فردا
گزارش كار روزانه:
جاتون خالي
رفتم ساختمون نما تمام شيشه اي فرمانداري
سالن كنفرانس
اصلا از جلسه چيزي نفهميدم
آخه يا داشتم گره ي هندزفري رو باز مي كردم، يا دنبال كانال بودم و يا…
اصلا كار سختي نبود
اما
همه چي خوب پيش مي رفت و برنامتونو كامل ديدم الا اون تيكه هايي كه با دوستم راجع به طرح برد صحبت مي كرديم يا اونجايي كه به خاطر استراحت موسيقي پخش كردن
جلسه در مورد «رفتار كاري» بود
بعد مبحث كشيده شد به اينجا كه مشكل با مسئله فرق داره و ما نمي تونيم مشكل رو حل كنيم بلكه بايد مسائل ايجاد كننده ي مشكل رو دريابيم و با حل اونها مشكل رو مرتفع كنيم
اينها كل چيزهايي بود كه قبل و بعد برنامتون فهميدم
راستي » آقاي قراملكي» سخنران بودن، تبريزي بودن ها، مي شناسين؟ (انگار تبريز يه محله است كه همه رو بشناسيد البته ايشون سرشناس بودن به جز براي من)
عمو
وقتي يه نگاه به دور و برم انداختم موندم من اونجا چيكار مي كنم
همه چنان رفته بودن تو مبحث كه…
و من تموم مشكلم برفكي بودنه صفحه ي گوشي بود
عمو
انگار يه بچه دو ماهه نشسته باشه سركلاس حساب ديفرانسيل رشته رياضي
راستش گاهي احساس كردم دارم وانمود مي كنم كه چيزي نمي فهمم
خلاصه اينكه … گذشت
راستي جوابتونو به ديدگاهم ديدم تو مبحث » پاسخ به سوالات»
راستش يه خورده گيج شدم، دروغ چرا فكر مي كردم نظرمو تاييد نكنيد اما حتي جواب هم داديد
نمي دونم چرا گفتين ادامه بديم (البته اگه منظور همين مبحثه)
يعني مي تونم حدس بزنم اما…
از اولين ترمي كه پامونو گذاشتيم تو دانشگاه به خاطر رشته اي كه مدام در ارتباط با انسان و نيازهاشه، بهمون ياد دادن كه «انسان موجودي پيچيده است» اعتراف مي كنم كه شايد شما با تموم سادگي از همه ي آدمها پيچيده ترين
انگار شما مشتاق تر از ماييد براي دونستن سرنوشت نوستالوژي!!!
دقيقا نمي دونم بگم ممكنه به كدوم دليل شما اين حرفو زده باشين
شايد…
هر چيزي مي تونه باشه!
اما مي دونيد كه
من كم نميارم
ادامه مي دم و خوشحالم كه اين اجازه رو بهم دادين، اما… بهم حق بدين كه يه سري ابهامات تو ذهنم باشه، منم مثل بقيه
و اگه تو اين بحث اشتباهي كردم از دستم ناراحت نشين و خودتون زحمت تصحيحش رو بكشين
قاطي تموم اين حرفاي جدي يه شوخي: گفته بوديد باهام بحث فلسفي نمي كنيد، اما نوستالوژي يه پا فلسفه است
يه اعتراف
دقيقا نمي دونم چه جوري ادامه بدم…
يه كم زمان مي بره، گفته بوديد باهام بحث مي كنيد، خودمو براي هر بحثي آماده كرده بودم الا اين بحث
راستش الان اصلا افكارم سرجاش نيست، شايد تا سحر و شايد چند دقيقه ديگر…

24 08 2009
گمنام

به نام خدا
.
.
.
الان اگه رودر رو مي خواستم باهاتون حرف بزنم،سرمو مينداختم پايين و اعتراف مي كردم كم آوردم
قبلا هم فكر كنم بهتون گفتم، شما كسي نيستين كه الكي كاري بكنه يا حرفي بزنه
در جوابتون كه گفتين ادامه بديد، بايد بگم ……………………………………………………….
دارم جوابمو ويرايش مي كنم، اما ترديد دارم كه ارسال كنم يا نه

25 08 2009
گمنام

عمو
راستش…
هيچي
فقط مي تونم بگم
ببخشيد
اگه متن ارساليم بي ربط بود عذر مي خوام
شايد بهتر بود يه اين بار حرف نمي زدم، كسي نمي گفت لالم
عمو
ناراحت شدين؟
زيادي حرف زدم نه؟
ببخشيد

25 08 2009
گمنام

اميدوارم ثبت اين ديدگاه ها معنيش بخشيدن من باشه
باز دوباره خراب كردم
مي دونم
ببخشيد
آخه
اصلا هيچي
ببخشيد

25 08 2009
ژاله فرهادروش

به نام خدا
سلام عموی عزیزتر از جونم
عمو به جان خودم من گیج شدم..نمیدونم ازم ناراحتین یا نه…عمو خواهش میکنم بهم بگین.عمویی..

25 08 2009
گمنام

به نام خدا
.
.
.
سلام عمو
قبول باشه
عمو
حتما با خودتون گفتين عجب جبراني كرد اين آدم
باور كنيد منظوري نداشتم
مي دونين چي تو زندگي آزارم مي ده اينكه مطمئن باشم يه نفر شديد از دستم ناراحته و من هيچ كاري نمي تونم بكنم، شايد بايد صبر كنم
عمو يه چيز بگم دعوام نمي كنيد، منم فكر كردم نوستالوژي مال شماست، الانم نمي تونم بگم نيست، شايد چون دليلي نمي بينم اين قدر شلوغش كنيم
اما نمي دونم چرا
عمو
اگه باشه چه عيبي داره؟
فكر نمي كنم آدمي كه اونجا بود خيلي …
اصلا به من چه
گفتم دخالته گفتين نه
حالا چه جوري درستش كنم؟!
فكر كنم زدم كل باقيمونده ي ماه مباركمو خراب كردم، عمو خواهشا ببخشيد
به قول اين بچه ها شما اونقدر خوبين كه بهتون بدي نمياد ، براي همين احتمالا حال الان منو درك نكنيد، باور كنيد از چيزي كه متنفرم ناراحت كردن آدمهاست
شايد به نظر آدم هاي ديگه اينها ظاهر سازي باشه، شايد اگه كس ديگه اي بود اينقدر ازش عذرخواهي نمي كردم، اما شما… خودتون حرف از صداقت مي زنيد، حرف از كريه هاي صادقانه و بي ريا ي بچه ها ي قديم موقع از دست دادن دوستانشون، منم از همون قديمي هام و صادقانه مي گم عمو نمي خواستم ناراحتتون كنم
عمو
قول مي دم يه كم فكر كنم بعد حرف بزنم
ببخشيد
لطفا ببخشيد

25 08 2009
گمنام

منظورم گريه بود (اشتباه تايپي)

25 08 2009
زينب(معروف به زي زي )

من الان اصلا روم نميشه اينو بگم
اما ميگم… شما دوست نداشتين گوش ندين
من قالب وبلاگمو عوض كردم و الان راحت تر باز ميشه
اگه دوست داشتين وقت داشتين ميشه دوباره بياين.
http://amujun53.bogfa.com


سلام ممنون از شما من نمیدانم شما از چه می گویید هستند کسانی که روزی 30 بار به وبلاگ من سر می زنند و با همون اسم واقعی خودشون ..اشکالی داره که من اینجا یک یا دوبار آمده باشم؟؟ سعی کن آدرس وبلاگت رو هم درست تایپ کنی انشاا… که خودمون رو آماده کنیم تا دیگر اشتباهات گذشته رو تکرار نکنیم … برای طرح سوالات هم فقط اینجا کلیک کنید

25 08 2009
فاطمه متقي

عمو به وب من هم بياين

http://amir74fateme75.blogfa.com/

بازهم بابت اون تشكر

25 08 2009
نانا

در ضمن از اين به بعد اين آدرس ايميل جديد منه اگه دوست داشتيد ميتونيد ايميل بزنيد خوشحال ميشم!
نانا همچنان منتظر ميمونه …باي!
nanabp53@yahoo.com

25 08 2009
رامینـــــــــــــــــاحسینـــــــــــــــــی

سلام عموجون
نمیدونم چیشد چرا دیشب نیومدین به خوابم!!!!!!!!!؟
صبح که بیدار شدم اونقدردلم سوخت………..چون یادم بود که رفتم کتابخونه تاکتاب تست بگیرم اما میبینم چندجلدکتاب عموپورنگ اومده!!!!!!!!!
کتابتون بود اما خودتون نبودیدچرا؟!

25 08 2009
فياضي

به نام خدا
.
.
.
سلام عمو
مي دونم اصلا تعجب نكردين كه اينجوري اومدم
ديدم هر كدوم از دوستام كه احيانا گذرشون بيفته تو سايت شما با خوندن اون گزارش كار روزانه ممكنه حدس بزنن كه گمنام كيه
گفتم زحمت نكشن، اومدم بگم كيم
شما هم كه ميشناسيد و نياز به معرفي نبود
ديگه نمي ترسم از مسخره كردن آدمها، شما كه خيلي از من بزرگترين تو اين سالها شايد به خاطر رفتار كودكانه مورد نقد قرار گرفتين اما هيچ وقت نترسيديد و با افتخار اعلام كرديد كه يك كودكيد
تا حالا چيزاي خوب زيادي ازتون ياد گرفتم ، پس بايد اين رو هم ياد بگيرم
من فياضي، دانشجوي شهرسازي
رشته ام برخلاف خودم هيچ ربطي به بچه ها نداره، درست برعكس فقط مربوط به بزرگترهاست، آخه بچه ها كه حق زندگي تو شهر رو ندارن، گم مي شن، بايد يه بزرگتر باهاشون باشه

25 08 2009
??

سلام به همگي..به قول قديمي ها حال و احوال خوبه؟كار و بار خوبه؟؟چيكارا مي كنيد؟؟؟
سلام.خسته نباشيد.اين كامنت براي من خيلي مهمه. چون بعضي از بازديدكنندگان تنها به يك بخش سر مي زنند.با اجازه شما به همه پست ها مي فرستمش.
آغاز پايان
آسمان
بهار..پيامكت خيلي قشنگ بود
تينا رادفر نژاد
حسنا حسيني
دريا دوستدار عمو..ياشا..من سيزي چوخ ايسديرم..عمو از روي آدرس ايميلم متوجه فاميلي من شدند.
دارينوش..ممنون معني اسمت خيلي قشنگه..
راميناسادات حسيني..وبلاگت خيلي قشنگه
زهراناظمي
زهرا متقي
ژاله فرهادروش…هميشه نوشته هاي شما رو مي خونم.
سحر..تي جان قربان..درست گفتم؟
سمانه كاوياني
سيد فائزه
سميه تاجيك..دعاهاي قشنگي كردي
شيرين..شيرين و بامزه
شيوا صرامي
شيوا محجل..ساغول سن نجورسن؟ياخجي ادامه ورسن..آفرين
فاطمه عيوض زاده..ياشا
فائزه طرفدار هميشگي عموپورنگ مهربون
فياضي…خوشحالم كه باهاتون آشنا شدم
مهر فروتن..حالتون خوبه؟امروز شما رو نديدم..كجا هستيد؟؟شعار خيلي قشنگي بود*وبلاگ عمو وبلاگ من*
مائده ي مهربون ..فكر نكنم عمو منظورش شما باشيد..راستش يه جورايي منم با اون حرف عمو موافقم
معصومه ي زميني..سلام.خوبيد؟
نيلوفر..حرفات خيلي بامزه است..بخصوص يه جا ديدم نوشتي «بنده ام كه دارم گل لگد مي كنم»..خيلي بامزه بود.
هماي عمو..دوست داشتني و مهربون
مشكات..كجايي نمي بينمت؟هنوز تو شكي؟؟
همه ماها چه در زندگي شخصي و چه در زندگي اجتماعي براي راحتي و رسيدن به آرامش مطلوب قوانين خاصي داريم.مثلا:براي دوستي ها و روابط قوانين خاص خودش راداريم.براي مدرسه،دانشگاه يا محل كار هم باز قوانين خاص خودش را داريم.همه اين قوانين و ضابطه ها تنها براي اين بوجود آمده اند كه ما بتوانيم در هر شرايطي به نحو درست با مسايل كنار بياييم.فرض كنيم توي مدرسه هيچ قانوني براي رفت و آمد دانش آموزان وجود نداشته باشه اون وقت چه اتفاقي مي افته؟
نبودن قانون در هر جايي باعث ميشه كه سنگ روي سنگ بند نشه..قصه اين وبلاگم شده همون قضيه سنگ روي سنگ بند نشدن..مي دونيد چرا؟چون قوانينش زير پا گذاشته ميشه..چون به قوانينش وارد نيستيم و فراموشش كرديم
*بهار *گفت:فضاي اينجا جور ديگه است..گفت:از اين همه عشق و دوست داشتن بي حد و اندازه مي ترسم
*ژاله*گفت:نمي تونم براحتي به عمو بگم دوست دارم
*مائده*گفت:هميشه نگران عمو هستم
*مهر فروتن*گفت:در قسمت پيامك ها درد و دل نوشته اند
*شيرين*گفت:براي گرفتن جواب از عمو انقدر اصرار نكنيم
همه اين اتفاق ها براي اين مي افته كه قوانين اينجا رعايت نميشه.من با كمك از نوشته هاي شما چند تا از قوانين اينجا رو براتون مي نويسم
1)سوالات تكراري نپرسيم.
2)وارد مسائل شخصي و خصوصي عمو نشيم.هر كدام از ما براي خودمون يك حريم شخصي داريم كه ديگران نبايد از آن مطلع شوند.
3)صرفا بخاطر جواب گرفتن از عمو اينجا نياييم.براي گرفتن جوابم اصرار نكنيم.عمو كه نمي تونه جواب تك تك كامنت ها رو بده.
4)كامنت ها كوتاه نوشته بشه..خداييش ما خودمونيم حوصله خوندن 5 خط كامنت رو داريم؟چه برسه به 800سطر
5)زياد حرفاي احساسي و به قولي…..نزنيم.فضاي اينجا كودكانه ست.
6)در هر بخش مرتبط با اون بخش كامنت بگذاريم
7)به عمو و به هم ديگه احترام بگذاريم
8)بخطر اين وبلاگ از درس و زندگي خودمون نزنيم.
9)مدام از عمو نپرسيم كه فلان وبلاگ يا سايت مال شما بود يانه..عمو اينجا رو درست كرده كه از دست همه وبلاگ ها و سايت هاي تقلبي رها بشه ..عمو با درست كردن اين وبلاگ همه ابهامات رو از بين برد.پس ديگه در اين مورد چيزي نپرسيم.
10)قسمت سنگ صبور قسمت پيام هاي خصوصي نيست.عمو در اون بخش اختيار تاييد شدن و يا تاييد نشدن كامنت ها رو به دست خودمون سپرده.هركس دوست داشتن كامنتش تاييد ميشه و هر كس دوست نداشت تاييد نميشه.همين
من همه اين قوانين رو با استفاده از نوشته هاي شما نوشتم.اگر موردي هست كه من يادم رفته شمام كمك كنيد تا بتونيم قوانين اينجا رو بياد بياريم و بهش عمل كنيم.
اگر حد و حدود اينجا رعايت بشه..نه فضا سنگين ميشه..نه عجيب ميشه..نه بزرگونه ميشه..و نه ترسناك ميشه
قبل از همه هم خودم رو مي گم كه واقعا قوانين اينجا رو خيلي زير پا گذاشتم.
سبز و آسماني باشيد.

25 08 2009
فياضي

به نام خدا
.
.
.
سلام عمو
نمي دونم بالاخره تونستين منو ببخشين يا نه!
انشاءالله كه بخشيده باشين
راستش امروز يه اتفاق جالب افتاد
موقع برنامه خواب موندم، فقط شايد حدود 5 دقيقه آخرشو ديدم
كجاي اين ماجرا جالبه؟!، اونجاش كه وقتي خونه نيستم برنامه رو مي بينم اما وقتي خونه هستم…
عمو
آخر برنامه يه دعايي گفتين » خدايا كمكمون كن هيچ وقت با اشتباهمون روزمون رو باطل نكنيم» يه همچين چيزهايي
امروز من دقيقا همين مشكل رو داشتم، هنوزم همينطور
كاش بگيد «بخشيدم»
داشتم فكر مي كردم، چرا اون حرفها رو زدم
آخه هميشه به خودم قول دادم هيچ وقت ازتون از «…» نپرسم
عمو
ببخشيد

25 08 2009
فياضي

به نام خدا
.
.
.
سلام ؟؟
ممنون
حرفاتون چشم بسته قبول
البته با چشم باز خوندم
التماس دعا
خدانگهدار

25 08 2009
زينب(معروف به زي زي )

سلام عمو جون
خب من كه اينو نميدونستم
فكر كردم شايد پيش خودتون بگين حالا يه بار به وبش سر زدم پر رو شده هر روز ميخواد بگه بياين وب من;)
ايندفعه اومدم درد دل كنم
ديروز به يه طريقي يه فايلي دستم رسيد
ميدوني فايل چي بود؟
صداي ضبط شده خودم و داداشم و خودم و مامانم بود
منتها مال سه چهار سالگيم بود.
واي عمو… يادش به خير
آدم اصلا باورش نميشه كه بزرگ شده
ديروز به اين نتيجه رسيدم كه آدم وقتي بچست ميخواد بزرگ بشه، وقتي بزرگ ميشه دلش ميخواد كاش بچه بود.
ياد اون روزا به خير….
يه كيانا هست توي فاميلمون كه دو سه سالشه و من خيلي دوسش دارم، صدام مال موقعيه كه خودم تقريبا اندازه كيانا بودم….
اونموقع گفتن اسم كرگدن برام سخت بود، ميگفتم گردن.
يادش بخير

25 08 2009
زينب(معروف به زي زي )

ببخشيد
بايد درست كنم متن بالا رو
ميدوني فايل چي بود = ميدونين فايل چي بود

25 08 2009
رامینـــــــــــــــــاحسینـــــــــــــــــی

سلام عموجون….
میخوام بخوابم
انشالله امشب خواب شمارو میبینم بدون کنکور!!!!!!!
دوستتون دارم
شبتون بخیر….

25 08 2009
فياضي

به نام خدا
.
.
.
سلام عمو
نمي دونم چي بگم
راستش قبول دارم اشتباه كردم، حكمت اين اشتباه به اين بزرگي رو نمي دونم چي بود شايد اينجوري بايد به شما ثابت مي شد، كه من واقعا يه بچه ام، بچه اي كه …
راستش هنوز به كار خودم مي خندم
وقتي دو هزاريم افتاد هنگ كردم
چرا متوجه نشدم
مني كه با يه اشاره كل مطلب دستم مياد، اينجا چرا سادگي كردم
راستش اگه تا حالا به خاطر حرفام عذر مي خواستم حالا به اين خاطر عذر مي خوام كه متوجه ي منظورتون نشدم، راستش فكر نمي كردم چنين منظوري داشته باشين، نمي دونم خوشحال باشم يا هنوز از خجالت برم تو زمين
چقدر خوبه كه با اين سيم و دم و دستگاه باهاتون حرف مي زنم و اين موانع هست كه بيشتر از اين خجالت نكشم
باور كنيد اصلا حواسم نبود
آخه مي دونيد ما شهرسازها وقتي يه مطلب رو شروع مي كنيم طي يك فرايند ادامه اش مي ديم وقتي كاملا حل شد كار رو مي بنديم و ارائه ميديم، من فكر كردم شما اون مبحث رو مي گين ادامه بديم
عمو
هيچ وقت جز تو قسمت پاسخ به سوالات كه ازتون كمك خواستم، انتظار جواب نداشتم، يه اين بار هم ازتون خواهش مي كنم بگين كه اشتباهاتم رو مي بخشين؟!
هم اشتباهم تو حرفهام
هم اشتباهم تو برداشتم از حرف شما
هم…
قول مي دم بچه ي خوبي بشم، و مثل قديم با دقت حرفاتونو گوش بدم نه سرسري و هيچ وقت هم نااميدتون نكنم، مثل يه برادرزاده ي حرف گوش كن و البته شاگرد زرنگ (چقدر هم زرنگ!!!)

26 08 2009
مریم

بنام خدا
سلام عمو جون نماز روزه هاتون قبول
سلام به دوستای گلم
عمو و بچه ها ازتون یه خواهش دارم یه التماس دعا
تورو خدا دم سحر موقع افطار تو اون لحظه های شیشه ای و طلایی برای مامان من دعا کنید .
مامانم اسم داره و چند روزه که شدید شده . دعا کنید

26 08 2009
سرزمین رویاها

به نام خدا
سلام به شما بهترین عموی دنیا
عموجون همی الان پست جدیدتون رو خوندم و اومدم که ازتون معذرت بخوام بخاطر حرفایی که دیروز البته با اسم خودم براتون نوشتم. ببخشید. خب راسیتش دیروز خیلی ناراحت بودم و اون چیزا رو نوشتم. تروخدا از دستم دلگیر نشین. اشتباه کردم. ببخشید.
ولی ازتون خواهش میکنم
وقتیکه سرتون خلوت شد
وقتیکه زیاد کار نداشتین
خواهش میکنم، لطفا درددلامو بخونین و اگه شد کمکم کنین. خواهش میکنم.
و بازم ازتون خیلی خیلی عذر میخوام.
ببخشید عموجونم و فعلا خدانگهدارتون

برای زينب(معروف به زي زي ) پاسخی بگذارید لغو پاسخ